از وقتی تو را شناخته‌ام

از وقتی تو را شناخته‌ام
خوشبختی ساکن خانه‌ام شده است
چرا که من و تو ساکن یک ستاره شده‌ایم
و یک خورشید بر ما می‌تابد
دل‌انگیز است که تو را می‌شناسم
و صدایت می‌کنم خوشبختی ، خوشبختی
دل‌انگیز است که هر صبح
از خاکستر خویش برمی‌خیزم
و تو با صدای من بیدار می‌شوی
وقتی صدایت می‌کنم
صبح‌ات به‌خیر خوش‌بختی جان


غادة السمان

ای یار

ای یار
که در گریبانت
دو کبوتر توأمان بی‌تابند
و قلب پاک تو
با لرزش خوش کبوتران
به تنظیم ایقاع و آهنگ جهان برخاسته است

لبانت به طعم خوش صداقت آغشته است
و گرمای مهربان دستت
مرد را مرد می‌کند

و من
ایستاده ام
و به نیمه‌ی کهکشان می‌نگرم


که در آنسویش
تو
عشق تقدیر می‌کنی
و من
کامل می‌شوم
ای زن

غاده السمان

ساده به تو می‌گویم:

ساده به تو می‌گویم:
‏در تمام زندگی‌ام همانند تو کسی را نشناختم،
‏هرگزهرگز...
‏هرگز به کسی،مانند تو اینچنین نزدیک نشده‌ام
به‌این خاطر است که فراموشت نخواهم کرد
‏نه!!
‏تو درزندگی‌ام چیزی بی‌نظیری
‏باتو آغاز کردم
‏وگویی که باتو به پایان خواهم‌رسید.

غاده‌السمان

عشق اسلحه‌ای‌ست در دستان کسانی‌ که دوست‌شان داریم

عشق
اسلحه‌ای‌ست در دستان کسانی‌
که دوست‌شان داریم
به آن‌ها قدرت می‌دهد
که زخمی‌مان کنند و تنهای‌مان بگذارند...

دانوب خاکستری

به گمانم، ما موسیقی و عطر را
اصلاً برای این دوست داریم که فضاهای
قبلی زندگی‌مان را تداعی می‌کنند.
این هم راهی ست برای این‌که
با مرگِ لحظه بجنگیم و آن را به زندگی بازگردانیم
و سایه‌ها و بازتاب‌هایش را زنده کنیم، هرچند موقت.

تنها با عشق تو را به مبارزه می‌خوانم

تنها با عشق
تو را به مبارزه می‌خوانم
میان لحظه‌ای و لحظه‌ای دیگر

آنگاه تو پیروز می‌شوی
و عشق در برابرت شکست می‌خورد

ای روزگار

هان
 من نامه‌ام را برای تو می‌نویسم
تا اعتراف کنم که تو سلطان عالمی
تو می‌زیی تا همه چیز را
کامل بمیرانی

غادة السمان
مترجم : عبدالحسین فرزاد

آهسته آرام، دستت را بر من بگذار

آهسته
آرام، دستت را بر من بگذار
و همچون روزگارت
مرا سخت مفشار
که در میان انگشتانت در هم می شکنم
بیش از این نزدیک میا
بیش از این دور مرو...

غاده السمان

آنگاه که صدای تو را می‌شنوم می‌پندارم

آنگاه
که صدای تو را می‌شنوم
می‌پندارم

که می‌توانم
دیگر بار از تو شعله‌ور شوم

و بر مدخل کشت‌زارانت
بارها و بارها جان دهم


اینجا
هر آنچه برای من
آزار دهنده باشد یافت نمی‌شود

مرا
آن خیابان‌هایی می‌آزارد
که دیگر باز نخواهند گشت

و چهره‌هایی
که چهره‌هایی دیگر پوشیده‌اند
و داستان‌های عاشقانه‌ای که ندانستم

غاده السمان

برایم بنویس زیرا

برایم بنویس
زیرا
همه‌ی گل‌های سرخی
که به من هدیه کردی
در گلدان بلورین خود پژمرده‌اند
و تنها
گل‌های سرخ اشعارت
که برایم سرودی
هنوز سر زنده‌اند
از همه‌ی گل‌های جهان
و همه‌ی زمان‌ها
تنها بوی عطر
در اشعار باقی می‌ماند.

غاده_السمان

گواهی می‌دهم که من یک بار عاشقت شدم

أشهد بالعصافیر التی تطیر من عینیک
‏إلی قلبی، ‏أشهد أننی أحببتک مرّة
‏ومازلت...

‏گواهی می‌دهم به گنجشک‌هایی که از چشم‌های تو تا قلبِ من پرواز می‌کنند،
گواهی می‌دهم که من یک بار عاشقت شدم
‏و هنوز هم... ‏