تو بی خبری

تو
بی خبری هر بار
به رعشه می افتد
دلی که
انگار
برای اولین بار است
صدای پای آمدن تو را
می شنود...


علیرضامیاحی

در این روز های سرد

در این روز های سرد
باید
چشم انتظار
به کدام جاده بمانم؟...
برگرد
من در این زمستانِ بی رحم
دوام نمی آورم
بدونِ گرمای آغوش تو

علیرضا میاحی

تو نمی دانی

تو نمی دانی
که انار به لب های سرخ ات
حسادت می کند
و نمی شنوی زمزمه های پاییز را
که خنده هایت را دوست دارد

آری
انگار این دریای ناآرام
همچون من
بی قرارِ موج زیبای گیسوان توست...
میان این همه جنجال
مرا به آغوشت بسپار
تا بیش از این
جهان عاشقت نشده...

علیرضا میاحی

پاییز مرا می شناسد

پاییز مرا می شناسد
تنها اوست
که هر سال برای دیدنم از راه دور
می آید
مرا در آغوش می کشدو
آغوشم را پُر می کند از دردِ
دلتنگی
پاییز مرا می شناسد
از آن سالی که من را تنها
در آن خزان رها کردی...


علیرضا میاحی

جدایی

احساس می کنم
همین حوالی
جدایی دارد قدم می زند
منتظر است
دستت را بگیرد و با خودش
ببرد
و من بمانم در این پاییز و شعر هایی
که همچو من
دلشان آغوش می خواهد...

علیرضا میاحی