بودن کنار تو حال مرا خوب میکند
روح مرا به هلهله، مجذوب میکند.
هر تلخی و غمی که ز دور جهان رسد
شیرین لبت به بوسه ای محبوب میکند .
بوی تو بر غزل که نشیند چنانکه گل
هر واژه را کرشمهی مطلوب می کند
تک خال لب که رو کنی ای پادشاه دل
سر را به باختن به تو مصلوب می کند
گفتم که چیست عشق که تلخ است و شکرین
شوری ست از بهشت، که مرعوب می کند
گفتا که نیست شرح و بیانش به واژه ها
احساس را چه واژه ای مکتوب می کند
از عشق جز بلا و غمت ،نیست حاصلی
هر دل که فتح کرد، لگد کوب میکند
با عشق، راحتی و خوشی سازگار نیست
دل را که برد ، این دو سه سرکوب میکند
اما بدان عزیزتر از جان، که عشق تو
تلخ است و باز حال مرا خوب میکند....
عبداله خدابنده
التماس دعا
عشق شادی ست، عشق آزادی ست
عشق آغاز آدمیزادی ست
عشق آتش به سینه داشتن است
دمِ همت بر او گماشتن است
عشق شوری زِ خود فزاینده ست
زایشِ کهکشان زاینده ست
تپشِ نبضِ باغ در دانه ست
در شبِ پیله رقص پروانه ست
جنبشی در نهفت پردهی جان
در بن جان زندگی پنهان .
زندگی چیست؟ عشق ورزیدن !
زندگی را به عشق بخشیدن .
زنده است آن که عشق میورزد
دل و جانش به عشق میارزد ...
هوشنگ_ابتهاج
قبول دارم
دست هایم
بی نمک ترین
جای جهانند
هرکس که پر شور آمد
نمکدانی داشت
با هر زخم زبانی
به تنم پاشیده شد
اما خیالی نیست
منهم این شعرها را
در آسیاب
سپید نکرده ام
حالا اگر
صدایم به صدا نمی رسد
هنوز فرصت دارم
در بند بند شعرهایم
چند پنجره باز کنم
باد را بیاورم
در کلماتم راه بیفتد
خانه به خانه
در بزند
با صدای بلند فریاد کنم
آهای مردم خراشیده و نتراشیده
مثل همیشه
از سر تقصیر شما می گذرم
عشق
نام مستعار من است
اگر درکم کنید
جمال_بیگ
یکبار
به خورشید
نگاه کردم
چشمهایم سوخت
چون
به عشق رسیدم
خورشید شدم
اله کرم رداقره ویس
رانندهش، آقا نصرالله میگفت گاهی میشنیدم توی ماشین برایِ خودش روضه میخوند
. میگفت:« خدایا مگه من کیام؟
قاسم پسرِ حسن. یک روستا زادهام. چرا به من عزّت دادی؟ تو بزرگی..»