دلم می‌خواست

دلم می‌خواست
بین شب‌ها و روزهات
بین دست‌ها و نفس‌هات
بین بوس‌ها و لب‌هات
چنان سرگردان شوم
که نفهمم دنیا کدام طرف می‌چرخد

چرا می‌چرخد
نارنجی
دلم می‌خواست بین خنده‌ها و موهات
اسم تو را صدا کنم
و وقتی گفتی جانم
جانم را از نبودنت نجات دهم
با یک نگاه

عباس معروفی

مرااز دور تماشا کن

مرااز دور تماشا کن
از نزدیک غمگینم .....

عباس معروفی

سمفونی مردگان

عادت کرده‌ایم هر روز دوش بگیریم،
اما یادمان می‌رود که ذهن‌مان هم به دوش نیاز دارد!!

گاهی با یک غزل حافظ می‌توان دوش ذهنی گرفت و خوابید.
یک شعر از فروغ،
تکه‌ای از بیهقی،
صفحه‌ای از مزامیر،
عبارتی از گراهام گرین،
جمله‌ای از شکسپیر،
خطی از نیما،
ولی غافلیم...!

شبانه روز چقدر خبر و گزارش و مطلب آشغال می‌تپانیم توی کله‌مان؟

بعد هم با همان کله‌ی بادکرده به رختخواب می‌رویم
و توقع داریم در خواب پدربزرگ‌مان را ببینیم که یک گلابی پوست کنده و با لبخند می‌گوید بفرما!

سمفونی مردگان

عباس_معروفی

آرزو می‌کردم کاش آدم‌ها می‌توانستند

آرزو می‌کردم کاش آدم‌ها می‌توانستند
مثلِ مه به هر کجا که می‌خواهند بروند.
گفتم اگر پنجره را باز کنم شاید او را ببینم
که در کوچه ایستاده و سرش را بالا گرفته است.
چهار بار رفتم دم پنجره، اما هرگز او را ندیدم.

توی دلم گفتم:

توی دلم گفتم:

عزیز دلم،

با نگاهت مرا بدوز

به هرجا که دلت می‌خواهد بدوز؛

به زندگی، به مرگ، به عشق، به هرچه دوست داری.

در برابر نگاهت من ابر می‌شوم،

دود می‌شوم که بتوانی مثل باد بازی‌ام بدهی.

نفس گرمت را روی تنم فوت کن،

ببین چه‌جوری ناپدید می‌شوم...



"عباس معروفی"

با خیالت زندگی می کنم

با خیالت زندگی می کنم
و با خودت عاشقی
کاش دو بار زاده می شدم
یکی برای مردن در آغوش تو
یکی برای تماشای عاشقی کردنت

عباس معروفی

و من از دلتنگی تو

و من
از دلتنگی تو
تمام می شوم...

عشق من

عشق من
بارها با نفس هایم به نقطه نقطهء تنت گفته ام
دوست داشتن تو گفتنی نیست تماشایست
دست هایم شاهدند ..

سال بلوا

کاش آدم بتواند دنیا را بالا بیاورد
و این همه دروغ را نبیند.

عزیز دلم . . . !

عزیز دلم . . . !
با نگاهت مرا بدوز به هرجا که دلت می‌خواهد
بدوز به زندگی . .
به مرگ،
به عشق،
به هرچه دوست داری.
در برابر نگاهت،
من ابر می‌شوم،
دود می‌شوم،
که بتوانی مثل باد بازی‌ام بدهی...


#عباس_معروفی