ما فاتحان قله های تاریخیم

ما فاتحان قله های تاریخیم
مافاتحان صحراها و دریاها
ما کاشفان عرصه ی ناپیداها

سلطان تسخیر قدرت ماشین
ما صاحب طلسم و جادوی دانش

ما نژاد برتر تقدیریم
گونه پیروز تسخیریم
ما گونه ی مغرور انسانیم

ما وارثان قابیلیم
ما قاتلان همیشه تاریخیم
سلاخان قاهر و دل سنگ
براندازان نسل بیشه و گلسنگ
نسل  شیر و ماهی و خرچنگ

ما پیشه وران بمب های آتش زا
نوبل بگیر سم های قاتل نازا

ما نفرین تاریک نابودی هستیم
هیولای خونخوار و بدمستیم

ما صنعت تکثیر ویروسی
حاکمان نخوت ابلیسی

ما برتر مخلوقاتیم
ما مدعیان عقل در سیاره
خون ریزان همیشه و هرباره
دیوانه ترین ساکن اوقاتیم .
سرمست ترین پروده مادر خاکیم

ما جنون مصرف و اسرافیم
آلایشگران ِ آسمان و زمین
تیرگی ِآب های شفافیم.

ما اربابان خودخواهی
بردگان آز
بنیان گذاران سلسله انقراض
شکافندگان هسته های رازیم ‌

ما
گونه
مغرور
انسانیم
آه.

سید قاسم موسوی

و من می‌خواهم از این بستر غمبار برخیزم

و من می‌خواهم از این بستر غمبار برخیزم
توانی نیست من را .لیک حالی نیست
هوایی نیست
برای پر زدن زین بستر غمبار
در این بستر که من هستم
سلامم می‌کند هر روز و هر ساعت
سلامم می‌کند  دلتنگی بسیار
فرومی بندم دگرباره پلکهایم را
و میگردم به دنبال آرامشی این بار
یکایک غصه های بی ته و بن
به دنبالم می آیند، رنج های تبدار
اوهامی به اشکالی نافرم و نکبت بار
تبر بر دست و خشم آلود
پر از طوفان پوچی ها
گرازین هیبت ، افعی بر
چونان اژدر  لهیب شعله اش بدتر

به دنبالم می آیند اشباحی که بیش از ترس، رنج و غم
در خویش دارند
چونان کفتارهای زشت هیکل به شکلی شوم و شیطانی
به دنبال شکاری ترس خورده و زخمی
از پی روح قربانی.

می گشایم چشم از آن دوزخ نفرین
ولیکن روشنائی هزاران نور در چشمم
چونان آسیب نامیمون خورشید ، در چشم خفاشی
مرا در رنج روزی شوکران پرور
می کند پرپر.
خسته از این  زندگانی که طعم مرگ دارد
می شوم آشفته و تنها و بی یاور
اسیر رنج های پهناور

سید قاسم موسوی