عشق دردیست که همزاد ندارد

عشق دردیست که همزاد ندارد
صدایت قدرت جلوه و فریاد ندارد

نگاهت هیچکس جز او ندیده است
دلت تنها برای او تپیده است

نازنین من ، نگارم ، ای جهانم
بدون تو جهان را من نخواهم

عاشقت بودم و دیوانه و مستت
شکستی اولین چیزی که آمد را به دستت

شکستی قلب من را همچو شیشه
به قلب من زدی بسیار تیشه

تو را فرشته‌ای دیدم که بالی ندارد
غم و اندوه دردیست که مانند ندارد

نرفت یک‌دم نگاهت از جهانم
نرفت یک‌دم صدایت از سرایم

عشق دردیست که همزاد ندارد
صدایت قدرت جلوه و فریاد ندارد


ستاره عینعلی

زندگی زندگی ام را سخت از من گرفت

زندگی زندگی ام را سخت از من گرفت
او تمام هست هایم را چو نیست هایم گرفت

او به من آموخت که دلم را به هرکس ندهم
اصل و شرح حال خود را نزد هرکس ننهم

او به من آموخت زیبایی ظاهر، هیچ نیست
چشم زیبا نشان قلب زیبایی نیست

او به من آموخت هر عشقی ، عشق نیست
او به من آموخت انتهای مسیر عشق، تنهایی است

ستاره عینعلی

رها کن این غم و اندوه را و حاشا کن

رها کن این غم و اندوه را و حاشا کن
رها شو از خود و دل را ز غم مبرا کن

رها کن این غم و اندوه و تلخ‌خلقی را
نشاط را به دل قاب رنگ پیدا کن

نفس گرفته در این شهر مرده‌ی بی‌روح
حیات منفعلش را دوباره احیا کن

شکسته قامتمان ای نگار سیمین ساق
دوباره چشم خرد را به عشق بینا کن

زنی که شعر نداند چگونه می‌رقصد
بیا و هلهله با شعر و رقص بر پا کن

کنار ساحل بیرنگ صبح در پاییز
طلوع حضرت خورشید را تماشا کن

حریص وسوسه‌ی عاشقانه‌ای هستم
به‌هم بریز مرا ، موی خویش را وا کن


ستاره عینعلی