چراغ پر نور ضروری نیست

چراغ پر نور ضروری نیست
برای زندگی در غرابت و شگفتی ،
شمعی قلمی کافی است
به شرط آنکه صادقانه بسوزد

تصویری است در سر درمانده‌ی من ،

تصویری است در سر درمانده‌ی من ،
که در آن همه خوابند ،
همه مرده‌اند ،
هنوز زاده نشده‌اند ...

من همیشه درحالی که دست‌هایم بر روی زانوهایم است،

من همیشه درحالی که دست‌هایم بر روی زانوهایم است،
اینجا می‌نشینم و مثل یک جغد که در قفسی بزرگ اسیر است
به دوردست‌ها خیره می‌شوم و اشک از چشم‌هایم سرازیر می‌شود.
ولی چه‌چیزی باعث ریختن اشک می‌شود؟
در آن‌جا چیز غم‌انگیزی وجود ندارد.
شاید این مغزم باشد که درحال آب شدن است.

شاید این یکی از آن هدایایی است که

شاید این یکی از آن هدایایی است که
نمی‌توانند به‌دستش بیاورند؛ سکوت.
یک کلمه در سکوت.
صحبت کردن از سکوت بدتر است.

خودم را در آغوش گرفته ام !

خودم را در آغوش گرفته ام !
نه چندان با لطافت
نه چندان با محبت
اما وفادار
وفادار ...

من نمی‌گویم آن را

من نمی‌گویم آن را
که نمی‌خواهم بشنوی از زبانم.
اما این رقصِ بی‌قرار
با تو می‌گوید: دوستم بدار..
و تماس هر انگشت
با من می‌گوید: آری، آری

شاید این یکی از دلایلِ کم حرف بودنم است،

شاید این یکی از دلایلِ کم حرف بودنم است،
منظورم همین مشکلی ست که
نه تنها در درکِ حرفِ دیگران به خودم،
بلکه حتی در درکِ حرفِ خودم به دیگران داشتم....