نقشه‌ ی شهر جدید

نقشه‌ ی شهر جدید

مچاله شده در دستم

نه مشرق اهمیتی دارد

نه مغرب

هر سمتی که می‌ روم

دور و دورتر می‌ شوم


((سارا محمدی اردهالی))

"مزاحمتان که نشدم؟"

سیگار روشنت را
در جنگل خشک و آشفته‌ی من انداختی
بعد
پرسیدی:
"مزاحمتان که نشدم؟"
خندیدم،
"نه! اصلا"

یک روز خواهم آمد

یک روز خواهم آمد
با یک گلدان پر از آفتاب
می‌گذاریش روی پنج انگشتت
و می‌گویی:
تو که باغبان نبودی
کتفم را تکان می‌دهم
از دست‌های بریده‌ شده‌ام
برگ می‌ریزد

سارا_محمدی

اردیبهشت

مادر ‌بزرگ
اردیبهشت ماه در خیابان پهلوی
دوره‌ کشف حجاب عاشق شد

دایی سیاوش
اردیبهشت ماه در خیابان مصدق
وقت بگیر و ببند عاشق شد

اردیبهشت آمده؛
دیر یا زود من هم
در خیابان ولی‌عصر عاشق می‌‌شوم!


سارا_محمدی_اردهالی

از او گفتی نگران

از او گفتی

نگران

پرسیدی آیا می‌شناسمش

پرده را کنار زدم

لرزش دست‌هایم را در جیبم گذاشتم

گفتم نه

با او می‌خوابیدم

بیدار می‌شدم

می‌خندیدم

می‌گریستم

جنونی که در چشم‌هایم دیده بودی.

سارا محمدی اردهالی

پیرزنی شوم

پیرزنی شوم

آلزایمر بگیرم

زنگ بزنم

انگار

پسرم هستی

بگویم :

چقدر!!!

دلم

برایت تنگ است

باید پنجره ها را بست

مردم رنجهایشان را
مانند بادبادکهای رنگی یک جشن بیهوده
در هوا رها کرده اند.

صدای ساییده شدن به کلیدهای دیگر

صدای ساییده شدن به کلیدهای دیگر
دیوانه‌ام می‌کند
در این جیب تنگ و تاریک
کلید خانهء مادربزرگ شده‌ام
مادربزرگ مرده
خانه را کوبیده‌اند
چرا مرا از این حلقه درنمی‌آوری؟

سارا محمدی‌اردهالی

گریه‌هایت را که کرده باشی

گریه‌هایت را که کرده باشی
روز رفتن
روز سختی نیست


سارا محمدی‌اردهالی

از او گفتی..

از او گفتی
نگران
پرسیدی آیا می‌شناسمش
پرده را کنار زدم
لرزش دست‌هایم را در جیبم گذاشتم
گفتم نه
با او می‌خوابیدم
بیدار می‌شدم

می‌خندیدم

می‌گریستم

جنونی که در چشم‌هایم دیده بودی.
شاعر: سارا محمدی اردهالی