از او گفتی..

از او گفتی
نگران
پرسیدی آیا می‌شناسمش
پرده را کنار زدم
لرزش دست‌هایم را در جیبم گذاشتم
گفتم نه
با او می‌خوابیدم
بیدار می‌شدم

می‌خندیدم

می‌گریستم

جنونی که در چشم‌هایم دیده بودی.
شاعر: سارا محمدی اردهالی
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.