مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو

مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو

غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو

هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو

رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو

روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همی‌گردد چمان ابرو

دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو


تو کافردل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو

اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو

حافظ شیرازی

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست ...

[ حافظ ]

هوای کوی تو از سر نمی رود آری

هوای کوی تو از سر نمی رود آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد...

زندگی خانه ای ست با هزاران پنجره

زندگی خانه ای ست
با هزاران پنجره ..
دلت را بسوی هر کدام بگشایی،
زندگی سهم تو را از همانجا
می‌دهد ..
پنجره ی امیدواری را بگشا
که وجودت را از آن سرشار کنی

ای دل غمدیده، حالت بِه شود،
دل بد مکن
وین سرِ شوریده بازآید به سامان،
غم مخور

دَورِ گردون، گر دو روزی
بر مرادِ ما نرفت
دائما یکسان نباشد حالِ دوران،

غم مخور ...

حافظ

دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش

دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد...

#حافظ

خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز

خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد

#حافظ

پنـج روزی کـــه در این مرحلـه مُهلت داری

پنـج روزی کـــه در این مرحلـه مُهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست

حجاب چهره‌ی جان می‌شود غبار تنم

حجاب چهره‌ی جان می‌شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار

در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار 
کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش

حافظ