این چه استغناست یا رب؟
وین چه قادر حکمت است؟
کاین همه زخم نهان هست و
مجال آه نیست
خواستین از زیباییش تعریف کنین
زل بزنین تو چشاش و مثل حافظ بخونین :
.
.
.
.
.
.
"در دست کَس نیفتد زین خوبتر نگاری."
ز تاب آتش سودای عشقش
به سان دیگ دایم میزنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببردهست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دوای تو دوای توست حافظ
لب نوشش لب نوشش لب نوش
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خـــدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
................ حافظ .................
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
((حافظ))
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من وساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما...!
حضرت حافظ