بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم

بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم
بیا دوباره در این باره، اشتباه کنیم
من و توایم که تنها گناهمان عشق است
عجب گناه قشنگی، بیا گناه کنیم
تمام دفترمان را غزل غزل با عشق
کنار نامه اعمالمان سیاه کنیم
من و تویی که چنان مثل شیشه شفافیم
که روشن است، اگر توی سینه آه کنیم
عزیز من! به زمین و زمانه مدیونیم
اگر که لحظه ای از عمر را تباه کنیم

بیار سفره لبخند و بوسه ات را تا
بساط یک غزل تازه روبه راه کنیم
برای رویش یک شعر عاشقانه محض
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم

امید نقوی

یک آرزوی کوچک و ساده فقط همین

یک آرزوی کوچک و ساده فقط همین
یک عشق بی ادا و افاده فقط همین
.
افراد این غزل همگی صاف و ساده‌اند
یک عده عابران پیاده فــقــط هـــمـین
.
یک زن که بر لبش گل لبخند بوده است
روزی بدون قصد و اراده فقـــط همین
.
یک مرد بی‌تصنع عین خودش فقط
مجرم به اینکه دل به تو داده فقط همین
.
مردی که از تو غیر نگاهی نخواسته
مانده میان غربت جاده فـــقط همین
.
اما نمی‌رسی تو و فردا فقط کمی...!
او مرده است؛ راحت و ساده فقط همین

امید نقوی