جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی

جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی
من میانسالم ؛ تو داری زود پیرم می کنی

نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز
آخر از این نیمه جانم نیز سیرم می کنی

این مطیع محض دست از پا خطا کی کرده است؟
پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم می کنی؟

سالها سرحلقه ی بزم رفیقان بوده ام
رفته رفته داری اما گوشه گیرم می کنی!

تا به حال از من کسی شعر بدی نشنیده است
آخرش از این نظر هم بی نظیرم می کنی !


من همان سرباز از لشکر جدا افتاده ام
می کُشی یکباره آیا ‘ یا اسیرم می کنی؟

نمیدانم که قلبم از کجا تعلیم میگیرد

بدون مشورت با من ، خودش تصمیم میگیرد
نمیدانم که قلبم از کجا تعلیم میگیرد

من از روز تولد تا کنون از بس که دلتنگم
همیشه روز میلادم دل تقویم میگیرد

چرا حس میکنم در جای دوری - که نمیدانم
یکی هر شب برایم مجلس ترحیم میگیرد


مرا اینقدر در محدودیت نگذار ! می میرم
که قلب کشوری در موقع تحریم میگیرد

نگو در یک زمان خاص باید منتظر باشم
دل ِ ساعت - اگر زنگ اش شود تنظیم- میگیرد

به آرامی مرا توجیه کن - گر ساده دل هستم
که قلب ساده گاه از شدت تفهیم ، میگیرد

همه در موقع تصمیمگیری در پی عقل اند
برای من ولی تنها دلم تصمیم میگیرد

اصغر عظیمی مهر

گر چه عمری سربزیری خصلت ِ ما بوده است...

گر چه عمری سربزیری خصلت ِ ما بوده است...
هر ڪجا لازم شود، سر به هوا هم می شویم!

من ماهی قرمز پس از عیدم که -

من ماهی قرمز پس از عیدم که -
جان دارم و استفاده ای نیست مرا..

#اصغرعظیمی مهر

بی تابم..!

باران که می گیرد به هم می ریزد اعصابم

تقصیر باران نیست...می گویند: بی تابم..!

گاهی تو را آنقدر می خواهم به تنهایی

طوری که حتی بودنم را بر نمی تابم

هر صبح، بی صبحانه از خود می زنم بیرون

هرشب کنار سفره، بُق کرده ست بشقابم

بی تو تمام پارک های شهر را تا عصر

می گردم و انگار دستی می دهد تابم

شب ها که پیشم نیستی...خوابم نمی گیرد

وقتی نمی بوسی مرا.. با "قرص" می خوابمᗰ!


اصغرمعاذی

هر چـه بر ما می رود از خواهش دل می رسد

هر چـه بر ما می رود از خواهش دل می رسد

از دل خوش باور و کج فهم و غافل می رسد !

غالبـاً در وقت اجرایــی شدن هـــر نقشه ای –

دست کم در چند جا حتماً به مشکل می رسد

می رود اینجا سر هر بی گناهی روی دار !

بار کــج این روزها اغلب به منزل می رسد!

لطف قاضی بوده همراهش! تعجب پس نکن –

خونبها اینجــا اگر دیدی بـــه قاتل می رسد !

آخرش تیر خلاص از پشت سر شلیک شد !

ظاهراً هر چند دارد از مقــــابل می رسد !

هر ورق از تخته هایش دست یک موج است و باز –

کشتی بیچــــاره پندارد بــه ساحل می رسد !