سینه ام دارو میخواهد دوایش انفجار؛

سینه ام دارو میخواهد دوایش انفجار؛
لرزش دست های من از الکل و بی اختیار
جان من بالی نداشت، سقوط میخواهد چکار؟
خیره به پایان دره، عاشقی چشم انتظار.

نفسی بالا نمی آید از این سینه ی تنگ؛
ناگهان زل میزند به قفل زنجیرش به سنگ،
نه امیدی دارد و نه فکر به فردایی سه رنگ،
چشم به قبر میدوزد و دنبال راهی واسه مرگ


تیک تیک بمب ساعت گوش من را میدرد،
نبض بمبم تند و بی‌جرئت ادامه میدهد،
کاش میترکید که زندان تنم آرام شود؛
این تن پر زخم من را آدمک چند میخرد؟

صادقم خسته شده از رقص با جوهر خون،
کاغذم با شعر من هم می‌شود شاهد اون.
شاعری درمان درد بوده ولی تا به کنون؛
آرین تنها و بی تکیه زده ساز جنون

آرین کارمانی

دیگر برایت شعرهایم را نمی‌خوانم؛

دیگر برایت شعرهایم را نمی‌خوانم؛
دیگر در این خانه ی پر آشوب نمی‌مانم.
حرف هایت تا ابد در سینه ام زخم‌اند،
درمانی ندارم واسه ی این قلب بیمارم.

دیگر نمی‌خواهم به هر قیمت شده باشی،
که از عشق میان قلبم و سنگت پشیمانم
تمام حرف های من همه از سیم و زر بودند؛
اگر که زرشناس بودی نمی‌گفتی نمی‌خواهم.


باران اگر روزی به همراه تو معنا داشت؛
ابر و جامه رنگین تو بودی من بیابانم،
همه با روی خوش در زیر باران ها میرقصند
منم با پاکت سیگار تنهای خیابانم.

دیگر نمیزارم دروغانه بتابی، نه...
آفتابت نمی‌ارزد به ترس از خانه ی تارم
خاموش و سیاه و ساکت و آرام آرامم،
چون آتشِ در خاکستری، آرام می‌خوابم.

عشقی که میگفتی نمی‌میرد، به مو بند است؛
داری بافته ای از آن که دور سر می‌زارم.
تو از روی غم دوری به این چارپایه میکوبی؛
من اینجا، الق از بالا به پایین کش می‌آیم.

با هر دروغت ضربه ای بر باورم میخورد؛
از لطف تو بدبین و غمگین و پریشانم.
من و صادق برای تو فقط از راست میگفتیم؛
نمیدانم دروغ بود که گفتی دوستت دارم

بی اعتمادم کرده ای... از عشق می‌ترسم؛
اگر این عشق زوری بود پس من عذر می‌خواهم
از خندت به درد هایم غمی تازه شروع می‌شد،
این سینه به تنگ می‌آمد انگار بین دیوارم

من جان خود را پای عشق تو هدر دادم
بعد از تو مرگ نه، من پایان داستانم
کاش یکجور دگر مثلا با خشم می‌رفتی؛
شاید اینگونه خون کمتری می‌رفت، نمی‌دانم..

باور ندارم حرف هایت را، نگاهت را...
حتی دست کشیدنی که کرده ای سرانجامم؛
شاید که برنجانم شاید هم... نمیدانم...
اما با تمام این ها، باز هم دوستت دارم.

آرین کارمانی

شاعرم با جوهری آلوده؛

شاعرم با جوهری آلوده؛
عاشقی ناچار و دست کوتاهم.
گمشده در تخت سخت خانه،
آتشی روی برگ کوباعم
صادقم بی امید از رقصیدن
من نیز خواب ابد میخواهم.
شکسته ام بی صدا و فریاد
همیشه در بیراهه میمانم.

ناشناخته و غریبم همچون
کتابی، با خطی از فرداروز؛
منتظر برای یک خواننده،
درجهانی بیخبر از دیروز
بی امید از دنیای فردا ام،
قاتل آرزو های هرروز.
سوگوار مرگ پیروز ها ام؛
دوست دارم که بمیرم امروز

توو سرم عکس تو میرقصه،
با ندا از عمق یک تاریکی
دست های من پر از کمبودند؛
موقعی که پیش من خوابیدی.
بودن تو عالمی دارد و تو،
هرچه فکر بد است را تاریدی.
چشم میبندم و میبینم؛
همچو یک ابر بهار باریدی

با خاطرات تلخ و بد تاریخم؛
دود میکنم هرچه تنباکوست.
هرچه حسرت هست یکجا میخورم،
دروغه درمان درد در داروست
هر صبح میخوابم تا خود شب،
دست و پا میزنم در این کابوس
مسیر دنیا رو به گرمای شر؛
من اما یک شاعر سرمادوست

آرین کارمانی