بیا بنِْگر بدونِ تو، در این کاشانه میمیرم

بیا بنِْگر بدونِ تو، در این کاشانه میمیرم
چو مرغی عاشق و تنها، درونِ لانه میمیرم

میانِ عاشقانِ شب،غریب و بی کسم یارب
جدا از تو غریبانه به کُنجِ خانه میمیرم

ببین در جاده هایِ غم، شدم آواره ات بشْتاب
که من اُفتاده ام از پا و در ویرانه میمیرم


دو چشمم در فراقِ تو، تمامِ عمر بارانیست
از عشقِ تو به تیرِ غم، در این غمخانه میمیرم

بیا ای پاکتر از آب ، بیا زیبائیِ مهتاب
بیا که از غمت مجنون شده دیوانه میمیرم

شدم عاشق به عشقِ تو، ندارم چاره ای دیگر
چو عاشق پیشِگان، درگوشه ی میخانه میمیرم

بیا ای شمعِ من امشب،دراین ویرانه مهمان شو
بیا که بی تو تنهایم، چه بیرحمانه میمیرم

بهشتت را نمی خواهم، اگر شرمنده ات باشم
خدایا بهرِ دیدارِ تو چون پروانه میمیرم

غروبِ رفتنِ ما در طلوعِ آمدن، پیداست
پذیرایم نباشی، بی کس و بیگانه میمیرم

سحر گاهی که بویِ وصل از سمتِ تو می آید
به شوقت، سر برویِ پله ی گلخانه میمیرم

معصومه یزدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد