پنجره را باز کن

پنجره را باز کن
بگذار نسیم عاشقی بوزد
تا در کنار هم
چند جرعه شادی نوش کنیم
چه زیبا و دیدنی
طراوت خیسی آسمان
شوق باریدن چشمانت
صدای گرم و مهربان
پرندگان مهاجر را ببینم
چشم باز میکنم
تا در پی رسیدن
به آرزوهای خود
از پلکان انتهای کوچه تنهایی ام
به سوی آسمان بالا بروم
ترنم ابرهای مسافر
مرا بیاد عطر گل رز
شال تو می اندازد
تنهایی شب من
با حضور مستانه تو
صفا پیدا میکند
برایم آوازی بخوان
تا صدای بلبلان فصل بهار
گوشم را نوازش کند
باغبان را خبر کنید
تا شاخه غصه هایم را هرس کند
و با قطرات اشک شوقش
من را سیراب کند
بگذار در باغچه زندگیم
بذر عاشقی بکارم
تا فردا میوه محبت بچینم
دو سه روزی بیش نمانده
تا دفتر خاطرات من
خط خطی شود
و نقطه پایان
در کنار پایم گذاشته شود


حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.