داخل جنگل

داخل جنگل
در پیچ و خم درختان افرا
در حجمی از غلظت مه آلوده هوا
فرشی از الوان نارنجی و زرد بر زمین
وحوشی افسار گسیخته در کمین
جاری باشد
احساساتمان در رودخانه ای جوشان
در ورای آن باد خروشان
سکوت سرشار
چون موجودات جنبنده در زیر زمین
و مرور شود در ذهنمان
نغمه های شاعرانه لامارتین
پرواز روح بر فراز آن زندگان
خندیدن جنبندگان
و ما بنوازیم قطعه ای
که نقطه ی اوج آن تهیست
تا آزاد باشد صعود
بر فراز هست و بود
شنیده شود صدای کلاغ
از آن دوردست های نزدیک
چون آهنگ هول آذرخش
در گوش چنبره زده سنجاب
در بطن درخت
سرشار از ترس و اندوهی آتشین
و محو شویم باهم در این هنگام
در آن ابرهای خاکستری
آن توده های حجم کبود
آنجایی که در می آمیزد مرگ و زندگی
و باز پس دهیم
خاک و باد و آتش و آبی
کزان آمد پدید
این فعلِ وجود
وان نیست پرید...

مبینا سلطانلو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.