دود غلیظ پر شده بر ریه های پاک شهر

دود غلیظ پر شده بر ریه های پاک شهر
تیره گی زمان سرد ، نکرد به روشنی گذر

نهان ز دید خلق شده دره و کوه و رود و دشت
رنگ فضای شهرمان روز بروز سیاه تر

به دست خود پسندمان بسته شده راه نفس
از آشیان دوستی کبوترم کشیده پر

به سوگ پاکی هوا بر تن شهر رخت سیاه
جلوه نموده است رها ، رفته فنا شکوه و فر

عافیت و سلامتی شده فدای کار و نان
پرنده های شهر هم نوش نموده جام زهر

بنفشه های باغ هم خمار و بی رمق شدند
دود سیاه شهر مان خسته چرا کند گذر


باد سحر ، بکَن ز جا ، خواب عمیق دود را
پرده مات از رخ مهر ، بزن ببر کنارتر

به گردن قطور دود قلاده ای ببند زود
طناب آن به دست گیر از پس خود بکش ببر

برون نما اَبر بخیل و کم سخاوت کدر
رها کن قناری اسیر را ، ز پشت میله های قهر

اکسیژن هوای شهر گریخته از مرز صواب
پنجره های شب تار باز نشد سوی سحر

ز بی خیالی بشر ، گریه کنان رویم به در
دو پای سالمی که هست راه نمیروند به سر

ساغر سم به خورد شهر نیست به قاموس بشر
بر تنه های بارور ، کسی نمی زند تبر


قاسم لبیکی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.