بهشت است در نگاه تو خیابان غرق در باران

بهشت است در نگاه تو خیابان غرق در باران
خودت بنگر به تنهایی دلم را کرده ای ویران

قلم را روح می بخشد طنین خنده های تو
که آوای خودت اکنون جنون را میکند درمان

چه باشد در فراغ تو به جز تکرار تنهایی
که تاربخ رو به تکرار و همان کلبه همان کنعان

خودت بنگر به احوالم سزای عشق چنین باشد؟
که در بند گریبانم غمم را می کنم پنهان

خدا را شاکرم بانو که عشق را بندگی کردم
که پروازم به سوی تو زیبا می شود .پایان

شروین اینانلو

چشم هایت به دنیا آمدند

چشم هایت به دنیا آمدند

تا رؤیاهای بی خانمان

صاحبِ خانه شوند


پرویز صادقی

شهادت امام صادق تسلیت

سلام من به بقیع و به تربت صادق
سلام من به مدینه به غربت صادق
سلام من به مدینه به آستان بقیع
سلام من به بقیع و کبوتران بقیع
سلام من به مزار معطّر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع

وقتی که می آیی دگر ذکرِ دعایم نیستی

وقتی که می آیی دگر ذکرِ دعایم نیستی
کافر به ایمانت شدم دیگر خدایم نیستی

از تک تکِ این کوچه ها پیگیرِ حالم می شوی
اما میانِ ضَجه ها در ناله هایم نیستی

یک بار دیگر در دلت روزی شروعم می کنی
اکنون که در تنهاییِ بی انتهایم نیستی

قلبت دگر از خالیِ آن بی خودی ها پر شده
بر پوچیَت سر می نَهی بر شانه هایم نیستی

جان می دهی تا مثل من دلداده ای پیدا کنی
دنبالِ خود می گردی و در لابلایم نیستی

این شعرها را عاقبت با گریه از بَر می کنی
وقتی که دیگر واژه ای در شعرهایم نیستی

وقتی که می آیی دگر از من نمی یابی اثر
من آن فلانی گشته و تو آشنایم نیستی


محسن محمودنیا

در آینه که می نگریستم

در آینه که می نگریستم
کلیشه ی غمینِ نگاهش را
در چشمانم می دیدم.
دریا را که تصور می کردم
دستان آبی اش , موج ها را
در کناره های دلم رها میکرد.
شب هنگام که پنجره را
در آغوش میکشیدم
در نهایتِ سیاهی
وجودش را خارج از زمان
لمس میکردم .

چگونه در من پیوند خورد
این جداناپذیرِ ناممکن؟

خواستم باشد
در کنار من
در کنار دریا
در کنار ستاره ها

خواستم زنده اش کنم
افسوس که ردِ سر انگشت های مرگ
خالکوبی تنش بود.

بودنش,نبودش را
و نبودش,بودنش را
در تضاد تنهایی و تن
به رخ میکشید.

شاید او هم خون من بود
هرچند دور... هرچنددور...

سحرفرجی

با دست عشق

با دست عشق

از معدن چشم هایت

رؤیا استخراج می کنم

پرویز صادقی

دردی است

دردی است
در دلم نهان
که درمان آن
فقط تویی !
در خانه هم
همیشه
صدا وردِ پای تو است
از بوستان پر از گل سبزه
محله هم گر گذر کنی
بوی تنت
بر این همه عطر وبو‌
هم سر تر است !
گر بر در خانه دلم
گذر کنی بمهر
این درد واین همه
هجران بیک باره
درمان شود !
در این اوضاع پریشان
ودر پایان این همه
درد پنهان شده در دلم
شاید بگویمت
بشتاب ای دوست
کنون
جای رفتن است !


بهرام معینی