خداوندی که دلش
صدای رعد و برق میدهد
چشمهایش،
در هوای بندههایش
به زیر گریه میزند!.
بهناز طیبی
نیمه ی پاییز است
دلِ من ، لبریز است
قلبِ من ...
مملوِ عشق
عشق من ...
پاییز است
مریم مینائی
داس به هلالِ ماه طعنه می زد
گیسوان گندمزار میان دستانش بود
غافل از بوسه های نسیم
که قرن هاست؛
دستان نوازشگر دیگری
روی سرش می رقصید در بستر باد
و با اشک هایش سیراب می کرد
تشنگی لبِ خوشه های گندم را!
مرتضی سنجری
کلافه ام
چشمهایم بیقرارند
و خیال آغوشت
بی هوا یادم میکند
در گوشه ی بن بست دلم
و من
هر روز تکرار میشوم
مهناز چالاکی
اعتراف میکنم
من واهمه داشتم
نه تنها از عشق
بلکه از عاشق او شدن
که او رازی اغواکننده بود
و در اعماق خویش
آبستن اسراری بود
که بر همگان فهمناشدنی بود
و من از ناکام ماندن
بهسان کسان دیگر
واهمه داشتم
او اقیانوس بود
و من پسرکی که عاشق موجها بود
ولی از شناکردن میهراسید
کریستوفرپویندکستر
مترجم : مهسان احمدپور
نمان
آنگاه که رفتن بایسته است
و نرو
آن هنگام که ماندن
زندگی رسیدن به ادراکیست
تا بدانی چه زمانی
بی ذرهای تردید
کدام را برگزینی
تایلرنات گرگسون
مترجم : مهیار مظلومی