خداوندی که دلش صدای رعد و برق می‌دهد

خداوندی که دلش
صدای رعد و برق می‌دهد
چشم‌هایش،
در هوای بنده‌هایش
به زیر گریه می‌زند!.


بهناز طیبی

نیمه ی پاییز است

نیمه ی پاییز است
دلِ من ، لبریز است
قلبِ من ...
مملوِ عشق
عشق من ...
پاییز است


مریم مینائی

داس به هلالِ ماه طعنه می زد

داس به هلالِ ماه طعنه می زد
گیسوان گندمزار میان دستانش بود
غافل از بوسه های نسیم
که قرن هاست؛
دستان نوازشگر دیگری
روی سرش می رقصید در بستر باد

و با اشک هایش سیراب می کرد
تشنگی لبِ خوشه های گندم را!

مرتضی سنجری

خوشا دلی که گرفتار زلف دلبند است

خوشا دلی که گرفتار زلف دلبند است
دلی است فارغ و آزاد ، کو درین بند است

به تیر غمزه ، مرا صید کرد و می‌دانم
که هیچ صید بدین لاغری ، نیفکندست


علاج علت من ، می کند به شربت صبر
لبت ، که چاشنی صیر کرده ، از قند است

فراق بر دل نادان ، چو کاه برگی نیست
ولیک بر همه دان ، همچو کو الوند است

طریق بادیه را از شتر سوار ، مپرس
بیا ببین که به پای پیادگان ، چند است

حدیث واعظ بلبل کجا سحر شنود ؟
کسی که غنچه صفت ، گوش دل در آکند ست

میانه من و تو ، صحبت از چه امروز است
دل مرا ز ازل ، باز با تو پیوند است

دل از محبت خاصان ، که بر تواند کند ؟
مگر کسی که دل از جان خویش برکندست

اگر تو، ملتفت من شوی وگر نشوی
رعایت طرف بنده بر خداوند است


ز خاک کوی حبیبم ، مران که سلمان را
بخاک پای و سر کوی یار ، سوگند است

کلافه ام چشمهایم بیقرارند

کلافه ام
چشمهایم بیقرارند
و خیال آغوشت
بی هوا یادم می‌کند
در گوشه ی بن بست دلم
و من
هر روز تکرار میشوم


مهناز چالاکی

اعتراف می‌کنم

اعتراف می‌کنم
من واهمه داشتم
نه تنها از عشق
بلکه از عاشق او شدن
که او رازی اغواکننده بود
و در اعماق خویش
آبستن اسراری بود
که بر همگان فهم‌ناشدنی بود
و من از ناکام‌ ماندن
به‌سان کسان دیگر
واهمه داشتم
او اقیانوس بود
و من پسرکی که عاشق موج‌ها بود
ولی از شنا‌کردن می‌هراسید

کریستوفرپویندکستر  
مترجم : مهسان احمدپور

نمان آنگاه که رفتن بایسته است

نمان
آنگاه که رفتن بایسته است
و نرو
آن هنگام که ماندن

زندگی رسیدن به ادراکی‌ست
تا بدانی چه زمانی
بی ذره‌ای تردید
کدام را برگزینی


تایلرنات گرگسون
مترجم : مهیار مظلومی