تک درخت محصور در میان آینه ها

تک درخت محصور در میان آینه ها

خود را

جنگل می بیند

دریای خیره به آسمان

خود را

قطره ...


سید محمدرضا حسینی

​​​ تو به صد آینه از دیدن خود، سیر نه‌ای!

تو به صد آینه از دیدن خود، سیر نه‌ای!
من به یک چشم ز دیدار تو، چون سیر شوم؟

کجاست گوشه آسوده‌ای که چون نعلین

کجاست گوشه آسوده‌ای که چون نعلین
خیال پوچ دو عالم برون درماند

ماه

چراغ های پی در پی این تونل تاریک و طولانی که تمام شود

یک ماه می بینیم

که تا خانه با ما می آید.

علیرضا روشن

من بازماندهٔ

من

بازماندهٔ

شب های بسیارم

زخمیِ دست های بی توئی

در بستر فرداها

پرویز صادقی

او زِ ما فـارِغ

او زِ ما فـارِغ
و ما طالـِب او در همه حـال...

فروغی بسطامی

هبوط

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر

ای نظاره ی شگفت، ای نگاه ناگهان!
ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر!

آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!

این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها
این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر

دست خسته ی مرا، مثل کودکی بگیر
با خودت ببر، خسته ام از این کویر!

من مَحالم

من مَحالم
تو به مُمکن شدنم فکر نکن ...

علیرضا آذر

عشق چه می خواهد از ما?

عشق چه می خواهد از ما?
جز دو قلب که بتپد
جز دو چشم که مسخ شود
و عقلی که دوستت دارم را بفهمد...