لبخند نمی زنی

لبخند نمی زنی
و پنجره بی چاره می میرد
و شعر
بی چاره و با کتِ پاره دور می شود...
لبخند می زنی
و جان، جانانه نیست.

و عشق
آی عشق
چه بی چاره جان نمی گیرد!

 

"مهدیه لطیفی"

(اسفند 94)

عشق چیز ساده ای ست

عشق چیز ساده ای ست

عشق همان چیزی ست

که وقتی دست تو را می گیرم

پاهایم از زمین فاصله می گیرند

آسمان به زمین نزدیک تر می شود

و ما از راه رنگین کمان

به خانه ی ابری خود می رویم

و ما در مزارع باران

رؤیا می کاریم

گیرم از چنگ

گیرم از چنگ

جان به در ببری

گیرم از تن فرار خواهی کرد

عقل من هم فدای چشمانت

با جنونم چکار خواهی کرد؟


((علیرضا آذر))

ابریشم سیاه دو چشمت

ابریشم سیاه دو چشمت
یاد آور شبی زمستانی است
من بی ردا
بدون وحشت دشنه
شادمانه خواب می رفتم
ابریشم سیاه دو چشمت
خانه ی من است
آن خانه ای
که در آن خواب می روم
و می میرم.

"خسرو گلسرخی"

وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها

وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها
بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
تا یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها

ای مهر تو در دل‌ها، وی مهر تو بر لب‌ها
وی شور تو در سرها، وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها.‏
‏...‏

‏"سعدی"‏

اگر چه عمر تو در انتظار می گذرد

اگر چه عمر تو در انتظار می گذرد

دل فقیر من! این روزگار می گذرد

بهار فرصت خوبی است گل فشانی را

به میهمانی گل رو بهار می گذرد

 

چه مانده ای به تماشای تیرگی و غبار

همیشه هست غبار و سوار می گذرد

تمام چشمه دلان از کنار ما رفتند

اگر نه سنگدلی جویبار می گذرد

 

دلی که شوق رهایی در اوست ای دل من

بدون واهمه از صد حصار می گذرد

 

از: سلمان هراتی

 

برگرفته از کتاب: از این ستاره تا آن ستاره