کاش می شد

کاش می شد

روزی دست در دست هم

خود را

به باد می سپردیم



در دوردستی که

نشانی اش را بلد نبودیم

و

هیچ کس پیدایمان نمی کرد...

کاش من و تو

برای همیشه

تا ابد

جایی گم می شدیم...

علی اکبر ابراهیمی

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺎﻧﻨﺪﺭﻭﺩﺧﺎنہﺍﺳﺖ

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺎﻧﻨﺪﺭﻭﺩﺧﺎنہﺍﺳﺖ
ﻫﺮﭼﻪﻋﻤﯿﻖﺗﺮﺑﺎﺷﺪ ﺁﺭﺍﻣﺘﺮﺍﺳﺖ
ﺍﻧﺴﺎﻥﺑﺰﺭڪَﺑﺮﺧﻮﺩﺳﺨﺖ
می‌ڪَیرد

ﻭﺍﻧﺴﺎﻥڪﻮﭼڪ ﺑﺮﺩﯾڪَﺮﺍﻥ
ﻭﻫﺮڪس ڪہ بہ خدانزدیڪترﺍﺳﺖ
ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺁﺭﺍﻣﺘﺮﻭﻣﺘﻮﺍﺿﻊﺗﺮاست....

چند وقتی است که تو ... بی خبر از حال منی

چند وقتی است که تو ... بی خبر از حال منی
فارغ از دغدغه ی پرسش ِ احوال منی

مثل یک سایه ی موهوم نمی دانم ... نه
من به دنبال توام ... یا تو به دنبال منی ؟!

گله ای نیست اگر یک دفه دورم بزنی
تو همان سیب نچرخیده ی اقبال منی

این همه بد به دلت راه نده ، طوری نیست ...!
تو مگر ، نیمه ی آشفته ی آمال منی ؟

سالها دل طلب جام جمت را می کرد ...
هر نفس در هوس ِ گردش امیال منی

اِی ... من با تو عوض شد به خیالم یا نه ...
من همه مال توام یا تو همه مال منی

زندگی در نفس توست خدا می داند ...
گرچه هر روز ِ خدا ، بی خبراز حال منی

( سید مهدی نژادهاشمی )

ولی تو زنده ای و در میانِ کادر نشستی

ولی تو زنده ای و در میانِ کادر نشستی

نشسته ای و سپید است خاطراتِ گمِ من

نشسته ای و دوباره قرار نیست بمیرد

زنی که پُر شده در عکس های آلبومِ من...

.

بمان کنارمن امشب،دوباره شعربخوان تا

برای هردویمان بعدِ گریه چای بریزم

دلم گرفته ازینجا، کمی مراقب من باش

دلم گرفته برای تو...شب بخیر عزیزم


"حامد ابراهیم پور"

دو بند از یک چهارپاره

از مجموعه شعر"آوازهایی ازطبقه سوم"

تو می روی و دیده ی من مانده به راهت

تو می روی و دیده ی من مانده به راهت

ای ماه سفرکرده خدا پشت و پناهت


ای روشنی دیده سفر کردی و دارم

از اشک روان آینه ای بر سر راهت


بازآی که بخشودم اگر چند فزون بود

در بارگه سلطنت عشق ، گناهت


آیینه ی بخت سیه من شد و دیدم

آینده ی خود در نگه چشم سیاهت


آن شبنم افتاده به خاکم که ندارم

بال و پر پرواز به خورشید نگاهت


بر خرمن این سوخته ی دشت محبّت

ای برق! کجا شد نگه گاه به گاهت؟


"مجمدرضا شفیعی کدکنی"