دلم گرفته چنان ابرهای پاییزی
بخوان برای من امشب ترانه ای چیزی
تو عاشقانه ترین رود سرزمین منی
که هیچ وقت به دریای من نمی ریزی...
امید صباغ نو
رنگ دنیا را گرفتم ، از خودم شرمنده ام
شیشه ی عطرم ولی از بوی بد آکنده ام
کم نخواهد کرد اشکم چیزی از بار گناه
من که خود آگاهم از سنگینی پرونده ام
دشمنی حاجت روا شد ، ای بخُشکد اشک من
دوستی رنجیده شد، ای وا بماند خنده ام
بازگشتم تا ببندی بال هایم را به شوق
بارالها ! باز کن در را به رویم ... بنده ام !
"علیرضا بدیع"
قلم ام را به دست باد بسپارم
او دیگر به جای من شعر بنویسد
فقط باد
نشانی ِبرف و
باران را و
زبانه ی عشق تازه ام را
می داند
شیرکو بیکس