خشت و دیوار خراب شده بر سرم،

خشت و دیوار خراب شده بر سرم،
و خارو خاشاک رفته در چشمانم،
خم به ابرو نیاوردم اما
دوری تو،کمرم را خم کرد.


یلدا خستو

نه شاعر بود نه نویسنده

نه شاعر بود نه نویسنده ولی تمام حرف های دلم را از بر بود
و شعرهای ریخته شده در چشمانم را میخواند.

یلدا خستو

دوست داشتم قصه مان را پرتره دل انگیزی بکشم

دوست داشتم قصه مان را پرتره دل انگیزی بکشم
هزاران افسوس که به جای نقاشی
آهی کشیدم و صفحه خالی ماند.

یلداخستو

چترت را باز کردی و باران اشک هایم راندیدی

چترت را باز کردی و باران اشک هایم راندیدی
هزاران بار جمله بمان را در چشمانم نوشتم ،
افسوس که سواد خواندن را از چشمان چشم انتظارم را نداشتی.


یلداخستو

خیابان بوی باران میدهد،

خیابان بوی باران میدهد،با اینکه در همین باران تورا از دست دادم،اما شاید بار دیگر تورا در همین کوچه بارانی ببینم.
شاید آنقدر فاصله بینمان زیاد شده باشد که مرا نشناسی
اما بازهم،برایت دست تکان خواهم داد و در خیالم دست هایت را خواهم گرفت و در قلبم تورا به اغوش خواهم کشید.
اما تو بازهم در خیالم دستانم را ول میکنی و در قلبم از اغوشم بیرون میایی.
بازهم من می مانم تنها

باران
و کوچه خداحافظی ات.

یلدا خستو

از من میخواهد فراموشش کنم

از من میخواهد فراموشش کنم ویاد و خاطراتش را به دریا بریزم.
از که؟از کسی که نامش را بر تک تک استخوان هایش حک کرده
و از دریا؟
که هر چیزی را که بگیرد با قدرت بیشتری پس می زند.

یلداخستو

در دریای مواج تنهایی،سوار بر کشتی ام.

در دریای مواج تنهایی،سوار بر کشتی ام.
به کمکم بیا.
کشتی پارو نمیخواهد.ناخدا میخواهد.

یلدا خستو