من می روم، تو باز می آیی، مسیر ِ ما

من می روم، تو باز می آیی، مسیر ِ ما
با هم موازی است ولیکن مماس نه
پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است
از عشق خسته می شوی اما خلاص نه ...

کاظم بهمنی

از عشق خسته می شوی..

از عشق

خسته می شوی

اما

خلاص نه!!

"کاظم بهمنی"

مانده ام..لحظه ی پیچیدن

مانده ام

لحظه ی پیچیدن

عطر تو به شهر

ملک الموت پی چند نفر می آید؟

"کاظم بهمنی"

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را:

«منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرده خداوندش را»

"کاظم بهمنی"

چه دیرآمده ای؟

نمی‌گوید دوستت دارم
اما آفتاب نگاهش راه را روشن می‌کند
و با دل شوره‌ای لرزان می‌پرسد :
چه دیر آمده‌ای ؟

" کاظم بهمنی "