در غیابِ تو کسی

در غیابِ تو کسی
شاد ندیدست مرا ...

کاظم بهمنی

دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا

دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا
چه وعده‌ها که می دهی به رغم ناتوانیت

کاظم بهمنی

زمین شناس ِ حقیری تو را رصد می کرد

زمین شناس ِ حقیری تو را رصد می کرد
به تو ستاره ی خوبم، نگاه ِ بد می کرد

کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم
کسی که محو ِتو می شد، مرا لگد می کرد

تو ماه بودی و بوسیدنت نمی دانی
چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد

بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور
به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد؟


چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند
چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد

کنون کشیده کنار و نشسته در حجله
کسی که راه شما را همیشه سد می کرد

کاظم بهمنی

با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛

با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛
چای می نوشید و قلب استکان می ایستاد !

قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل
باز با این حال می گفتم بمان، می ایستاد …

کاظم بهمنی

در جهان تهی از " عشـــــق " نمی مانم چون ;

در جهان تهی از " عشـــــق "
نمی مانم چون ;

در جهان تهی از " عشـــــق "
نمی باید زیست! ...

کاظم_بهمنی

مثل گنجشکی که طوفان لانه اش را برده است

مثل گنجشکی که طوفان لانه اش را برده است

خاطرم از مرگ تلخ جوجه ها آزرده است

 

هر زمان یادت میفتم مثل قبرستانم و....

سینه ام سنگ مزار خاطرات مرده است

 

ناسزا گاهی پیام عشق دارد با خودش

این سکوت بی رضایت، نه؛ به من برخورده است

 

غیر از آن آیینه هایی که تقعر داشتند

تا به حالا هیچ کس کوچک مرا نشمرده است

 

تیر غیب از آسمان یک روز پایین می کشد

آن کسانی را که ناحق عشق بالا برده است

 

آن گلی را که خلایق بارها بو کرده اند

تازه هم باشد برای من گلی پژمرده است

عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد

عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد
زیر اندوه فراقت نفسم بند آمد

ایستاده ای لبه ی زندگیم، از این روست
هر کسی رفت سراغت نفسم بند آمد


مو زدی شانه و ناخواسته عطری برخواست
مثل گلهای اتاقت نفسم بند آمد

موقع گفتن این شعر کمی ترسیدم
خوش نیاید به مذاقت، نفســـــ....


#کاظم_بهمنی

خبر خیر تو از نقل رفیقان سخت است

خبر خیر تو از نقل رفیقان سخت است
حفظ حالات من و طعنه ی آنان سخت است
لحظه بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداری باران سخت است
کشتی کوچک من هر چه که محکم باشد
جستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است
ساده عاشق شده ام ساده تر از آن رسوا
شهره ی شهر شدن با تو چه آسان سخت است
ای که از کوچه ی ما میگذری معشوقه
بی محلی سر این کوچه دو چندان سخت است
زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید
فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است
کاظم بهمنی

با مرامی که من از تو باوفا دارم سراغ

می رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت

                                روی تختی با رقیبان می نشینی در بهشت

تا خدا بهتر بسوزاند مرا خواهد گذاشت

                                یک نمایشگر در آتش، دوربینی در بهشت

صاحب عشق زمینی را به دوزخ می برند

                                جا ندارد عشق های این چنینی در بهشت

گیرم از روی کرم گاهی خدا دعوت کند

                                دوزخی ها را برای شب نشینی در بهشت

... با مرامی که من از تو باوفا دارم سراغ

                                می روی دوزخ مرا وقتی ببینی در بهشت

من اگر جای خدا بودم برای «ظالمین»

                                خلق می کردم به نامت سرزمینی در بهشت

 

کاظم بهمنی

لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را

لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداری باران سخت است...
زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید
فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است...

" کاظم بهمنی "