در غیابِ تو کسی
شاد ندیدست مرا ...
کاظم بهمنی
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا
چه وعدهها که می دهی به رغم ناتوانیت
کاظم بهمنی
در جهان تهی از " عشـــــق "
نمی مانم چون ;
در جهان تهی از " عشـــــق "
نمی باید زیست! ...
کاظم_بهمنی
مثل گنجشکی که طوفان لانه اش را برده است
خاطرم از مرگ تلخ جوجه ها آزرده است
هر زمان یادت میفتم مثل قبرستانم و....
سینه ام سنگ مزار خاطرات مرده است
ناسزا گاهی پیام عشق دارد با خودش
این سکوت بی رضایت، نه؛ به من برخورده است
غیر از آن آیینه هایی که تقعر داشتند
تا به حالا هیچ کس کوچک مرا نشمرده است
تیر غیب از آسمان یک روز پایین می کشد
آن کسانی را که ناحق عشق بالا برده است
آن گلی را که خلایق بارها بو کرده اند
تازه هم باشد برای من گلی پژمرده است
عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد
زیر اندوه فراقت نفسم بند آمد
ایستاده ای لبه ی زندگیم، از این روست
هر کسی رفت سراغت نفسم بند آمد
مو زدی شانه و ناخواسته عطری برخواست
مثل گلهای اتاقت نفسم بند آمد
موقع گفتن این شعر کمی ترسیدم
خوش نیاید به مذاقت، نفســـــ....
#کاظم_بهمنی
می رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت
روی تختی با رقیبان می نشینی در بهشت تا خدا بهتر بسوزاند مرا خواهد گذاشت یک نمایشگر در آتش، دوربینی در بهشت صاحب عشق زمینی را به دوزخ می برند جا ندارد عشق های این چنینی در بهشت گیرم از روی کرم گاهی خدا دعوت کند دوزخی ها را برای شب نشینی در بهشت ... با مرامی که من از تو باوفا دارم سراغ می روی دوزخ مرا وقتی ببینی در بهشت من اگر جای خدا بودم برای «ظالمین» خلق می کردم به نامت سرزمینی در بهشت
کاظم بهمنی