عشق مرا از من به تو تبعید می کند

عشق

مرا از من

به تو تبعید می کند


دنیا ناپدید می شود

و تو

تمام دنیای من می شوی

پرویزصادقی

به تو فکر که می کنم

به تو فکر که می کنم

چون برکه های شبانه

تو مثل ماه

در من می افتی



پرویزصادقی

تو نباشی

تو نباشی
درختان زیبای پرشکوفهٔ گیلاس
به چه دردم می خورند ؟!
وقتی می دانند تو زیباتری
یا آفتابی که با اصرار به من می تابد ؟!
وقتی می داند
تنها در آغوش تو گرم می شوم

پرویزصادقی

اشکی می لغزد بالشم را در آغوش می گیرم

اشکی می لغزد
بالشم را در آغوش می گیرم
که نزدیک ترین چیز به تو ست
و آرام گریه می کنم
قلب من تو را می خواهد
چرا چشم هایم حساب پس می دهند ؟!
به دست هایم چه
که گرم نمی شوند ؟!
چرا .....
و میان این جدال ها
گاهی چشم هایم را باز می کنم
که ببینم این رؤیا واقعی ست ؟!
و نیست
و اینگونه
شب های بی خواب زیادی را
با ماه قسمت کرده ام

جز تو و من
هیچ کس را درین دنیا نمی بینم
من دیوانه ام یا این عشق ست ؟!


پرویز صادقی

چشمانت را غلاف کن

چشمانت را غلاف کن
چند نفر به یک نفر ؟!

پرویز صادقی