اشکی می لغزد بالشم را در آغوش می گیرم

اشکی می لغزد
بالشم را در آغوش می گیرم
که نزدیک ترین چیز به تو ست
و آرام گریه می کنم
قلب من تو را می خواهد
چرا چشم هایم حساب پس می دهند ؟!
به دست هایم چه
که گرم نمی شوند ؟!
چرا .....
و میان این جدال ها
گاهی چشم هایم را باز می کنم
که ببینم این رؤیا واقعی ست ؟!
و نیست
و اینگونه
شب های بی خواب زیادی را
با ماه قسمت کرده ام

جز تو و من
هیچ کس را درین دنیا نمی بینم
من دیوانه ام یا این عشق ست ؟!


پرویز صادقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.