/‌‌‌اما چه باید گفت

/‌‌‌اما چه باید گفت
از انسان نمایانی که ننگ نام انسانند
درنده خویانی که هم دندان گرگانند
آنان که
عشق و مهربانی را در دستهای کور کین کشتند
آنان که انسان بودن خود را
در پای دین کشتند...

نتوانستم که بگویم دلم اینجا مانده ست

نتوانستم
که بگویم دلم اینجا مانده ست
من پی گمشده ام آمده ام
ارغوانم را می خواهم
آن سوی پنجره ، وای
ارغوان داشت نگاهم می کرد..


هوشنگ_ابتهاج

هزار سال درین آرزو توانم بود

هزار سال درین آرزو توانم بود
تو هر چه دیر بیایی هنوز باشد زود

تو سخت ساخته می آیی و نمی دانم
که روز آمدنت روزی که خواهد بود

هوشنگ ابتهاج

بگذر شبی به خلوت این هم نشین درد

بگذر شبی
به خلوت این
هم نشین درد

تا شرح آن دهم
که غمت با دلم چه کرد!


هوشنگ_ابتهاج

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
 به دل امیر درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
 به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
 زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
 ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
 به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم
 مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
 ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم
 تو رشک آفتابی کی به دست سایه می ایی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غَم شَب های جُدایی

هوشنگ ابتهاج

میان همه آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند،

میان همه آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند،

یک نفر اما یادش تا همیشه خواهد ماند،

و تا آخر عمر هربار که حرف عشق شود

، جز او به یاد کسی نخواهی افتاد …

.
.
.
.
هوشنگ_ابتهاج

هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها پی تو گشته‌ام

هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها
پی تو گشته‌ام
ستاره‌ای نگفت کزاین سرای بی کسی،

کسی صدات می‌کند؟
هنوز دیر نیست
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز هم‌زبان
تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟

"هوشنگ ابتهاج"

ترسم ای دلنشین دیرینه

ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم ز یاد رود

آرزومند را غمِ جان نیست
آه اگر آرزو به باد رود ... .


هوشنگ_ابتهاج