بیدار شدم با ترانه چشمان روشَنَت

بیدار شدم با ترانه چشمان روشَنَت
صبحی که عشق بر تن صحرا چکیده بود

دیشب کنار طراوت گلهای دامنَت
گویی که باد به دشت تمنا رسیده بود

من غرق شدم در امواج موی تو
چون قایقی که فانوس دریا ندیده بود

تسلیم خواب نگشتیم ما تمام شب
گویی که خواب از سر دنیا پریده بود

من رختی از حریر تو کردم بر تنم
شب بر تَنَت لباسی از من کشیده بود

دیشب شبی به بلندای چله بود
انگار خورشید در بستر خود آرمیده بود

مهدی عبداله زاده

ماهیان رفتند سوی دریاهای دور

ماهیان رفتند سوی دریاهای دور
قُمریان رفتند جانب آبی و نور

کرمها در پیله خود خفته اند
آهوان رفتند سوی سبزی و سرور

فکر بلبلها همه پیوستن است
غنچه ها در فکر اظهار حضور


هرکسی شد در پی اصل خودش
من تمنای تو را کردم مرور

جلوه ای کن،جلوه گاهت دیده غم بار من
تا شود روشن زِ تو دشت شعور

راه من آلوده با بوی شب است
روشنی بخشی تو بر راه عبور

عشق تو از مشرق قلبم دمید
خود تو بر صحرای چشمم کن ظهور

شعر من سر خطی از عشق تو بود
خود بخوان از دفترم دیگر سطور

مهدی عبداله زاده

این شعر می کشد مرا

این شعر می کشد مرا
تا فرو ریزد
روی دفترم
این واژه های تب دار
این واژه های منقبض
از جان و روح من
فواره وار
فرو می ریزد
من اینجا در سوگ شعر هایم
می نشینم زیر سایه خودم
وبه سکوتم
گوش فرا می دهم
من لبریزَم از خودم
گاهی صدای پایِ سایه یِ تو
گاهی سرود یک نسیم سبز
گاهی تلالو چشمان رهگذر
گاهی درخشش اندام مهتاب
گاهی نمایش پرواز عاطفه
از من مرا به گستره جاوید واژه ها می برد
و از ارتفاع قافیه های چکیده از جانم
و از بین ردیف درختان روئیده بر روحم
عبور می دهد و
عصاره جانم را
موزون و خوش نوا
تحویل عشق می دهد.

مهدی عبداله زاده

از تو گفتن سخت است

از تو گفتن سخت است
صحبت از تو که می شود
بی واژه ترین شاعر عالم می شوم
با این ذهن نازیبا و حقیر
و آن قاطعیت سترون شده ی نگاهم
انگار شجاعتم را
در سرداب احساساتم
جا گذاشته ام
و حتی عشق هم
با تمام شکوهش
برای روایت تو
کم می آورد
اما من جسارت می کنم و
می گویم که:
سراسر دشت ها جای پای امید است
آنگاه که تو وزیده باشی
بر سبزه های نیمه جان
وتمام کوه ها
انگشتان اشاره
به سوی توست
ودریا ها
همه دست در دست هم
موج مکزیکی می زنند
به احترام تو
و ابرها نقاشی می کنند
نمایش احساسات تورا
و بید های مجنون در باد
به سر و سینه می زنند
برای تو
ومن مبهوت تو
سیگاری روشن می کنم و
غرق می شوم
در معجونی از دود و خیال


مهدی عبداله زاده

باید آغاز کنم چونکه فردا دیر است

باید آغاز کنم چونکه فردا دیر است
پای دل باز کنم چونکه در زنجیر است
باید از شب بِرَوَم سوی سحر
شعر شب زنگ دل و قافله شبگیر است
باید از روزن واژه بروم آنسوی نور
پشت این پنجره ها آینه هم دلگیر است
باید از فاصله ها فاصله گیرم همه عمر
بین من با دل من فاصله هایی پیر است
من که از چاه جنون سطل پر از عشق بُرون آورد
تشنه لب ماندن از این آب مرا تقدیر است
من که شب تا به سحر سوی خدا نالیدم
آه من نافله و ناله من تکبیر است
((من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم))
پاسخم جنس شب و رنگ جوابم تیر است(تیره است)
من که پیش از سحر عاطفه بیدار شدم از خوابم
دلم از عاطفه و مهر و محبت سیر است
من که از پنجره شعر جهان را دیدم
شعر من ورد زبان گشته و عالم گیر است

مهدی عبداله زاده

رفتن به راه عشق چو میراث یک نگاه

رفتن به راه عشق چو میراث یک نگاه
باریدن از دو چشم عاطفه در انتهای آه
شاید دلم جوانه زَد و سبز شد زِ عشق
اما چه رُست هرزه گیاهی کنار راه
شاید زمین همه از عشق زنده است
اما چه مُرده سَرایی ست پرگناه
شاید ستاره ها سفر عشق کرده اند
اما کجا رسیده اند به سقفِ شب سیاه
شاید که ماه عاشق خورشید بوده است
اما چه از عشق بی وصل مِهر وماه
در راه عشق همه هجر است و رنج و غم
بر این سخن غم عالم بود گواه
من آشنایِ فراز و فرود این رَهَم
جاری در این رَهَم تا شوم تباه

مهدی عبداله زاده

جیغ بنفش

جیغ بنفش
نشانه زخمی تپنده بود
تُهمت به پای صداقت چرا زدی؟
آه سیاه
نشانه دردی کشنده بود
خنجر به گاه عبادت چرا زدی؟
منطق کنار غنچه نشد باز و
گُل شکُفت
تیشه زِ راه خیانت چرا زدی؟
از راه یک ستاره رسیدن به بوی ماه
از راه یک سروده رسیدن به رنگ آه
با بال یک ترانه به مهمانی بهار
رُستن چو لاله در عمق یک نگاه
با قایق زمان بر موج حادثه
بر شانه هوا در مِجمر پگاه

با شعر می توان در عشق غوطه خورد
همسایه سکون جاری به حس راه

مهدی عبداله زاده

خدای من چه دل انگیز روزگاری بود

خدای من چه دل انگیز روزگاری بود
زمانه ی غم و عشق و غروب تنهایی
خدای من چه شفا بخش کیمیایی بود
نوازش خوش آن دستهای شیدایی
خدای من که چه شبهای بی نظیری بود
شب سکون زمان در زمینِ هَرجایی
قدم به حاشیه عشق می زدم آن وقت
به دور از غم تردید و بیم رسوایی
همیشه تا همیشه قلبم هوای مستی بود
هماره تاهماره چشمم(غروب دریایی)
غزل خوراک دلم مثنوی دوای اندوهم
ترانه مشتری خاص این اسیر سودایی
خدای من چه شد آن روزگار سرسبزم
به سنگ کینه فرو مرد قصر مینایی
به دست حادثه پژمرد غنچه های سرشارم
به پای فاصله گم گشت منظر تماشایی
به موج حیله شکستند قایق امیدم را
غریق فتنه نمودند آن پری دریایی
و عشق پاره قلبم، به قعر هامون رفت
و پاره پاره فرو ریخت اصل زیبایی
در این فراق توانِ تحمل نمی توانم من
اگر چه پادشه صبر باشم و خسروی شکیبایی

مهدی عبداله زاده

با خود از کوچه ی شب، در گذر بودم من

با خود از کوچه ی شب، در گذر بودم من
دست در دست نسیم، در سفر بودم من
با عصایی از نور که ز فانوس به پیشم می ریخت
زیر خاکستر شب، شعله ور بودم من
قصه پنجره ای، در خیال دیوار
از همه پنجره ها باز تر بودم من
شب صدایم می زد، به نماز مهتاب
در خود اندیشیدم شبگذر بودم من
در طلوع چشمه، عکس من جاری شد
آب موجی می زد، بیشتر بودم من
جرعه ای نوشیدم، یاد لبها کویر
در کویر شب خود، تشنه تر بودم من
بی وفا خواهی شد، شب به من گفت این را
با شب خود همدم، تا سحر بودم من

مهدی عبداله زاده

شعری برای باران با واژه های ابری

شعری برای باران با واژه های ابری
قلبم پر از ستاره با دیده های ابری
آواز دلنشینی ست باران پشت شیشه
همسازی ترانه با نغمه های ابری
در اعتماد سایه خوابیده بود دستم
دور از غم غریبی یا غصه های ابری
در دستهای زردم یک باغ خیس روئید
هر قطره لاله ای شد با شاخه های ابری
در رنگ وبوی باران پرواز کردم از شوق
دور از زمین شدم من از خانه های ابری
در آسمان امروز جشن صفا بپا شد
گلهای اطلسی با پروانه های ابری
رنگین کمان امروز پرواز رنگها بود
آبی آسمان و رنگینه های ابری
بعد از غروب باران باز آمدی دوباره
تکرار عشق من در آئینه های ابری


مهدی عبداله زاده