شعر هایم بهانه ی ترا می گیرند

شعر هایم
بهانه ی ترا می گیرند
واژه، واژه به سوی تو می آیم
تا بخوانی ام


منوچهر پورزرین

به تو پیوند می زنم

به تو پیوند می زنم
صبح را، آفتاب را
و نسیم را
دستانت آشیانه ی پرندگان
هر چه آب می نوشند
از لبانت
من تشنه تر می شوم


منوچهر پورزرین

تکه هایی از آفتاب را با خودت ببر

تکه هایی از آفتاب را
با خودت ببر
آنجا که میروی
شب بیداد می کند


منوچهر پورزرین

نگاه کن شعر می بارد از آسمان

نگاه کن
شعر می بارد از آسمان
واژه های بارانی
واژه های برفی
گویی
زمستان شعر است
کجاست رندی های حافظ؟
کجاست بامدادی ؟
به سپیدی شاملو


منوچهر پورزرین

لبانت به سرخی آتش

لبانت به سرخی آتش
و نگاهت انباشته
از کاشی های لاجوردی
من یک لا قبا
هیچ ندارم
بگذار
در رنگ های تو
گم شوم


منوچهر پورزرین

در این صبح زیبا

در این صبح زیبا
آمده ام آفتاب را
بر شانه ات بنشانم
دیرست می ترسم
از وسوسه های شب


منوچهر پورزرین

نگاهم را در لیوان آب می ریزم

نگاهم را
در لیوان آب می ریزم
تا تشنگی ام را
احساس کنی


منوچهر پورزرین

آغشته به رنگ صدایت

آغشته به رنگ صدایت
تمام وجودم
آواز می شود
چون قناری های
کوچه باغ ها


منوچهر پورزرین

چه دریاهای خشک را گریستم

چه دریاهای خشک را
گریستم
وچه ابرهای نباریده را
آنگاه که
در قحطی محبت
تشنه گریستم


منوچهر پورزرین

قناری ها را

قناری ها را
به وسعت صدایت
پرواز می دهم
تمامی ندارند
صدای جادویی ات
چه رندانه مرا می خواند


منوچهر پورزرین