شبیه من در این عالم کسی بیدل نخواهد دید

شبیه من در این عالم کسی بیدل نخواهد دید
جهان بی روی نازت ماه را کامل نخواهد دید

شفای کورِ مادرزادِ عشقت را نمی بینی؟
مسیحا دم بیا این چشم روشندل نخواهد دید

نجاتم می دهد مستی خمارت می شوم امّا
شنیدم گفت این دیوانه را عاقل نخواهد دید

همین حالا بمان از عشق لبریزم کن ای دریا
به امواجت قسم این ردّ پا ساحل نخواهد دید

پریشان می کنی او را به رقص آورده ای مو را
بپوشان تار مویت، ای دل غافل نخواهد دید...

به دنبال کسی جا مانده از پرواز می گردم
هزاران حیف او جان مرا قابل نخواهد دید...

معصومه بیرانوند

شدی دریا به پای ساحل عشقت کمین کردم

شدی دریا به پای ساحل عشقت کمین کردم
بیندازید لنگر را دلی را دست چین کردم

ندیدی با چه شوقی رد شدم از آستان عشق؟
تمامی رقیبان را زدم نقش زمین کردم

در این دشت بلا هنگامه ی طوفان درگیری
علف های دل هرز خودم را هم وجین کردم

نمی‌خواهم نمازی را که در آن از تو یادی نیست
به یاد حضرت فاضل چنان کردم چنین کردم

به بُرّان بودن تیغ و ترنج ایمان نیاوردم
به کوریِ تمام عاشقان امّا یقین کردم

تو پنهان گشته آهویی، شکارت سخت شد امّا
غزال تیز پا دشتِ دلم را پر ز مین کردم

معصومه بیرانوند

من از تبار عشایر، تو زاده ی خود ماهی

من از تبار عشایر، تو زاده ی خود ماهی
مسیرکوچ مرا می کشد به سوی تباهی

من از طوایف رنجم، نجیب زاده ی دردم
تو از قلمرو عشقی و سایه ای و پناهی

بجنگ با همه ی لشکر و سپاه که داری
شکست داده دلم را سه تار زلف سیاهی

سری تکان بده ما را دچار روی خودت کن
ببین که از قفس دل پریده کفتر چاهی...

چه یوسفانه نگاهت دریده جان و دلم را
بریده دست مرا تیغه ی ترنج گناهی...

چه شاعری که تمام سروده هاش تویی و
نمانده بی گل رویت برای قافیه راهی


معصومه بیرانوند

نگار از ما خطا دیدی؟ دلت رنجیده بدجوری

نگار از ما خطا دیدی؟ دلت رنجیده بدجوری
الهی دور باد از جان عاشق چشم هر شوری

پرم از حسرت پرواز در کنج قفس امّا
مرا محکم به دیوار قفس کوبیده مجبوری

میان برکه ی چشمم شبیه ماه ظاهر شو
ببین در دام تاریکی گرفتارم، عجب نوری

حواست هست قلبم با نفس های تو جان دارد؟
حواست هست آهنگ منی در گام ماهوری

ظریفی، ترد و نازک مثل گل های بهارانی
شکفته بر لبت لبخندهای ناز منشوری

دچار سیب، گندم یا بهشت بی تو بودن ها؟
بیا آدم شدم وقتی فریبم داده ای زوری


معصومه بیرانوند

عاشقی گویا برایم وصله ای ناجور بود

عاشقی گویا برایم وصله ای ناجور بود
هر گره با تار و پودش نقش هایی کور بود

چهره ی خود را بپوشان از نگاه مردمان
امتحان کردم همیشه چشم هاشان شور بود

کاش می شد این مسیر سخت آسان ای دریغ
من که نزدیک تو ام، راه تو از من دور بود...


توی تاریکی ببین گم می شوم فانوس کو؟
ای که سر تا پا وجود تو برایم نور بود....

آهویت غرق تماشای دو چشم شیر شد
هر قدم پایین پایم دام بود و تور بود

پرده های شرم را چشمان زیبایت درید
زخمی عشقت ولی آزاده ای مزدور بود

می فریبم هی خودم را چشم می دوزم به راه
یاد آهنگی می افتم‌ پایه اش ماهور بود:

ناله سر کن مرغ عاشق در سحر تا بنگری
زندگی بی روی ماهت نغمه ای منفور بود

معصومه بیرانوند

همیشه چشم به راهم, چه انتظار قشنگی

همیشه چشم به راهم, چه انتظار قشنگی
به کار عشق تو گرم است دل, چه کار قشنگی

به یادگار گرفتم غم تو را که همین غم
برای عاشق شیداست یادگار قشنگی

چه ضربه ها به دلم زد طنین اسم ظریفت
نحیف و نازک و تردی, بزن سه تار قشنگی

بهار باشد و باشی پر از شکوفه درختان
تو از تبار بهاریّ و چون بهار قشنگی

تو کهنه دفتر عشقی, خمیر مایه ی شعرم!
کتیبه ی دل من بوده ای, شعار قشنگی!

منم چو برکه ی عاشق که دل به ماه تو داد و
دچار مهر تو شد دل, عجب دچار قشنگی

دوباره از تو چه پنهان دلم عجیب گرفته
بیا به تاخت سراغم چه شهسوار قشنگی...

منم خمار تو و غرق در هوای رسیدن
به خوشه های نگاهت قسم خمار قشنگی...

معصومه بیرانوند

دوباره رقص قلم رفته رو به عیّاشی

دوباره رقص قلم رفته رو به عیّاشی
سلام چهره ی زیبای بوم نقّاشی

نمای صورت تو قابل کشیدن نیست
ملقّبم به هنرمندِ نابلد, ناشی

غریب خانه ی دل روشن است با نوری
بیا به پهنه ی این کهکشان کنکاشی

بخوان دوباره نوای وصال دل ها را
که بند بند وجودم ز هجر می پاشی

من آمدم سر قلّه نشانی از تو نبود
قرار بود شبی پا به پای من باشی!

بهانه ی غزلم ای همیشه همراهم
نگو دوباره غزل؟ نازنین پرخاشی...!

کبوترانه دلم در هوات پرسه زده
برای زخمی بالم بریز پاداشی....

به اشتیاق تو روحم شکوفه می زند و
دوباره رقص قلم رفته رو به عیّاشی...

معصومه بیرانوند