ببین که بهار من چقدر ، زمستانی ست

ببین که
بهار من
چقدر ، زمستانی ست
و چشم های بی قرارم
همیشه، بارانی ست
به شکوه ،ریش شد
دل غمین
ک خسته ام
نه آبادم
که این
اوج ویرانی ست
به سر نشسته
قاصدک پیری
به گیسوان بلندم
تمام عمر گذشت و
اوج پشیمانی ست
نبوده هیچ وقت
قراری
به بی قراری هایم
نگاهی گرم
آرامش
این دریای طوفانی ست
به خون دل
شستم ؛دست
از آدم‌های بی احساس
که مامن امن
برایم
بجز
آغوش انسانی ست
به غصه
قصه ها دارم
غمین و خسته و تنها
مگر خدا
پناهم باشد
که چاره ی
هر پریشانی ست
عجب
حکایتی ست
داستان من و دنیا
که تن
خسته از نفس و
محکوم و زندانی ست
بخوان مرا
بخوان مرا
خدای مهربان من
که زمین سرد و
آرزوی بلندم
پروازی، آسمانی ست

مریم ابراهیمی

چمدانش را گشود

چمدانش را گشود
پُر بود از
رنگینه هایی
گه آراسته بود
گیسوان بلندش را
طره های رنگین کمانی
زرد،نارنجی،قرمز.....
رژ مات لبهایش
جلوه ای زیبا
داده بود
به چشمهای بارانیش
نسیم خنکی
را ها کرد
به آغوش بی مهر دنیا
تذکر داد
گرمی آغوش را
و از راه رسید
دختر رنگین کمانی سال
تا پًر کند
جام عشق را
به مهری
که امتداد داشت
به آبان و آذر.....

مریم ابراهیمی

چشمهایت منفذ نور

چشمهایت
منفذ نور

که روشن کرد
دالان تنهاییم را

اولین گریه ات
آغاز کرد برایم لبخندها را


سلام کرد عشق
بر من
از لبهای تو


و خنده ات
آغاز کرد
فصلی نو
بر خزان دلم

قدمهایت
موسم گل را
مژده داد
و بوی خوش آغوشت
مدهوش کرد
همه ی وجودم را

چه خوشبختم
از داشتنت..
بودنت...
و در آغوش کشیدنت...

که من مغرورترین
مادر دنیا هستم
به داشتن
پسری چون تو
ای تکیه گاه غم هایم


مریم ابراهیمی

هر وقت به دیدنم آمدی

هر وقت به دیدنم آمدی
برایم مشتی غزل عاشقانه بیاور
و بر گوش های احساسم بیاویز
جرعه ای محبت برای
قلب تشنه ام به ارمغان
و کمی آغوش
تا پناه خستگی هایم باشد
یک رویای صادق بساز
برای دلخوشی همه ی دقایق
از دست رفته ام
تا دم بکشد
چای خوشبختی ام
در سماور جوشان دلهره هایم
غنچه های مریم را
بر گیسوان پریشانم بنشان
تا به بوی خوشش
مست شوم
لحظه ای کنارم بنشین
و دستانم را قفل کن
در پنجه ی مهرت
آنگاه چشمهایم را به تو می دوزم
و از کاسه ی مستانه ی دیده هایت
مست زندگی می شوم

مریم ابراهیمی

بهار که رسید

بهار که رسید
به نسیم می سپارم
از دلتنگیهایم
برایت خبر آورد
و آرام در گوشت زمزمه کند
که جایی, کسی
به انتظارت
بهار را کنار گذاشته
و در زمستان اندوه
گرفتار غم نبودنت
یخ زده است
برایت آرام بگوید
که بهارش
به بودن توست و با دستان گرم تو
یخ دلتنگیهایش
آب می شود
در موهایت بوزد
و بوی خوشش را برایم
ارمغان آورد
به او خواهم گفت
که از من به تو بسیار بگوید
ار حرفهای نگفته
و بر دل مانده ام
از آغوش یخ زده ام
که به انتظارت
سرد و بی روح شده
و چشمانم
که هر روز به امید دیدنت
به راه خیره است


مریم ابراهیمی

دلم که تنگ می شود برایت

دلم که تنگ می شود برایت
چشمهایم را می بندم
خودم را
غوطه ور میکنم
در دریای وجودت
و به ریه هایم
میکشم
عطر تنت را
با عقیق چشمهایت
از دلتنگی هایم
سخن می گویم
وبا قطره ای اشک
خاموش می کنم
آتش دلتنگی ات را
در زندان سینه ام.

مریم ابراهیمی

خواستم با واژه ای عشق را توصیف کنم

خواستم با واژه ای

عشق را توصیف کنم

همه ی واژه ها از یادم رفت

جز نام تو....

و چه توصیفی بهتر از این

که نامت

دامنه ی واژه های من است.


مریم ابراهیمی

دلتنگی من


برای تو
به وسعت دریاست
همانقدر
بی انتها وخروشان
وموجهای.سهمگین
بی قراری ها
با خود می برد
ماسه های کم جان طاقتم را


مریم ابراهیمی

سپیده می زند عشق از افق چشمانت

سپیده می زند
عشق از افق چشمانت
آغاز می شود روزی دیگر
برای از تو گفتن
و در رویای با تو زیستن
می نویسم باز از تو
مبدا و مقصد واژه های سرگردان


مریم ابراهیمی

آن هنگام که قطره ها می چکد

آن هنگام
که قطره ها می چکد
از اسمان چشمانت
و می غلتند
مروارید گونه
بر گونه های گلگونت
قلبم را
به هم می فشارد
در آغوشت می فشارم
و غصه هایت را
در صندوقچه ی دلم
حبس می کنم
که دور کنم از
قلبت
همه ی غصه هایت را


مریم ابراهیمی