آنچنان در سر و در جان منی و

آنچنان در سر و در جان منی و
غرق در فهم توام
که انگار نه انگار زندگی جنبه ی دیگر دارد
ته آرزو و همه چیز این منه ناقابل
شده بوییدن و بوسیدن هر رهگذری
که ز کوی تو نشانی دارد
مثل هر برگ گل یاسمنی
در دلش روح روانی دارد
افتخاری بده و همجوار من باش
فکر این چشم براه رخ نمناکت باش


محمد پاکدل

شاید از خاطر تو پاک شده

شاید از خاطر تو پاک شده
اسم من ؛ چهره ی من ؛ علاقه ام
هیچ نیایی برسر دفترچه ی خاطره ات؟
هیچ نباشد که ز من یاد کنی درباره ات؟
تو بدان ؛؛ باشی کنارت خوش شویم
ور نباشی یاد تو در جان ماست
حک شده ، امضا شده در قلب ماست ؛
هیچ قاعده و شرط نباشد چاره ام
جمع قضات اگر حکم دهند درباره ام
تو بدان در بند قانون منی
در خیالم محو آغوش منی

محمد پاکدل

قهر فرشته های پاک گرچه عذاب می دهد

قهر فرشته های پاک گرچه عذاب می دهد
نبودشان تلنگری به خاک و آب می دهد
وجودشان ضروری و نیاز روح و تن ما
تصور غیبتشان حکم ابد برای ما
حضورشان سبز و صفا
نیست کارشان ریا
تبسم شیرینشان
گرمی هر صحن و سرا
انس گیرد گرکسی از جان و دل برایشان
تارک دنیا می شود
همسایه ی هفت آسمان

محمد پاکدل

تا هزاران راه هست در کوی تو ساکن شوم

تا هزاران راه هست در کوی تو ساکن شوم
مگو با من از در مایوسی و دل خستگی
تا نهایت هم شود بسته ره نگاه تو
من به فردایش دهم روح حیات و ذهن نو
چونکه شادم زین تلاش و دیدن خواب نکو
میدهم با جان و دل رنگ به کمان آرزو

محمد پاکدل

چه در سر داری ؟

چه در سر داری ؟
کمی صادق باش ؛؛؛
به شنیدن هم ز دل راغب باش
هم هستی و
هم غیبت تو بار گران
هم دائم به لطفت
حالمان شد نگران
خسته نیستیم از تمنای وصال تو
ولی
این نیز نباشد مسلک مه رویان
دیری نبود زیر درختی بنشینیم بر دو زانو
وز محنت تو بانگ براریم
که ای خسروی خوبان
یا باش و مرا نیز کنارت بنشان
یا بکش ؛؛؛ دگر تاب نشستن نبود


محمد پاکدل