ای لب تو کورهٔ آهنگری

ای لب تو کورهٔ آهنگری
این همه دل را به کجا می‌بری؟

روز و شبت در چه به‌هم می‌رود؟
دلبری و دلبری و دلبری !


در دهنت جای زبان اژدهاست
یا مگر از تیرهٔ اسکندری؟

عکس تو زینتگر چشمان کیست؟
با که نشستی, به که هم‌ساغری؟

پیرهنت را همه لعنت کنند
بس که تو نفرین‌شده خوش‌پیکری

آینه نایاب‌تر از باوفاست
برده نگاهت دل هر مشتری

ما همه تقلید قناری کنیم
تا تو به بازار قفس می‌خری

کفر نباشد که بگویم تو را:
دل ز خدا هم به خدا می‌بری

جرأت هر گفته‌ی (مهدی) تویی
کم‌ نشود لطف ادب‌پروری


محمد مهدی کریمی سلیمی

خدا کـند که بدانی که جسـم و جـان منی

خدا کـند که بدانی که جسـم و جـان منی
خودت گلی وَ خودت باغبان این چمنی

شبیه سایه که بیرون ز من ولی ز من است
تو جـان و روح من, اما به شـکلِ آن بـدنی

تمام ثـانیه‌ها با تو خوب و بی‌تو عذاب
چرا بهشت بخواهم؟ تو جـنّتُ العَـدَنی!

ترانه‌ای, غزلی, بهتر از کلام و سکوت,
مســافرم که غریبم, تو خـانـه‌ای, وطنی

بگو چگونه بخوانم تو را دقیق و درست؟
به قول حضرت حـافظ: خدایگان منی

فقط منم؟ نه, هزاران نگاه در پی توست,
که مقصد نظر کل شهر, مرد و زنی

تو ای نسیم پگاهان, سپاس من بپذیر!
مراقـبی نـدرانی ز غنـچه پیـرهنی

بگو به (مهدی) مجنون که خـاک بر دهنت
اگر جز عشق برانی به نطق خود سـخنی


محمد مهدی کریمی سلیمی

بگشا دهان پیرهنت, دلربای من!!

بگشا دهان پیرهنت, دلربای من!!
لب بـاز کن که بـاز بلرزد صدای من

هفت‌آسمانِ ناز و تو خورشیدِ عشوه‌گر
بیرون بزن, بتـاب به سر تا به پای من

هر واج این سکوت به تحسین نطق توست
من ساکتم, تو حرف بزن, خوش‌صدای من

من زورقم, فتاده به گرداب روزگار؛
سکان بگیر از کف غم, ناخدای من

عطر تو چون نسیم به بستان من وزید
اینـجا دگـر غـبار نـدارد هـوای من

(مهدی) اگرچه شهرۀ شهرست و نامدار
حسرت خورَد به سادگیِ خنده‌های من

چون عاقلان به حالت من طعنه می‌زنند
دیوانه‌ای کجاست, شود آشنای من؟


محمد مهدی کریمی سلیمی

بشکن سکوت و سیـنه‌ی غوغا ببوس و بس

بشکن سکوت و سیـنه‌ی غوغا ببوس و بس
آیــینه! عـکـس دلــبر زیــبا بـبوس و بس

پـای بـرهـنه خـلوت سـاحـل تـکـانـده‌ای
امـــواج پـرحــکایـت دریـا بـبوس و بس

اطرافـیان بــه صــورت مـا خـیره‌خـیره‌انـد
یـک بـوسه هـم بـرای تمـاشـا ببوس و بس

دیــدم کـه بـا حـضور مـن انـگار دلـخوری
حــتی بـرای گــفتن حــاشا... بـبوس و بس

این صورتم, چه زشت چه زیبا, خودت ببین
هرجـا کـه بهتر است, هـمانجا ببوس و بس

در انـتظار چــیست مــعـطل نشــستــه‌ای؟
بکّن لباس (شکّ) و (نه), (اما)؛ ببوس و بس

پرســـیده دل که لــب به کـجا آورم فـرو؟
گفــتم مـؤدبـانـه لــبش را بــبوس و بس

یک بار لااقل به من امشب اجـازه..., هیس!
فــوراً مـیان خــرمن مــوها بـبوس و بس

(مـهدی) اگــر نـبوده ادب شرط کار عشق
مـی‌گفتمـت به زور و تقــلّا بـبوس و بس

محمد مهدی کریمی سلیمی

ترسیـده‌ای ز خـار؟ به بـستان گــذر نکن

ترسیـده‌ای ز خـار؟ به بـستان گــذر نکن
جـــایی به غـیر مـنزل جانـان ســفر نکن
سرمـست گـرمی نفسش باش و... صاف‌تر!
داروغـه را, خبــیث عبــث را, خـبر نـکن
معشوقه‌ات,رفیقِ‌رَهَت, هرچه‌هست, هست
... هیــچ اعـتنا به یـاوه‌زن بی‌هــنر نــکن

ربـطی نداشت قصـه‌ی قلبت به این و آن!
وقتــت حرام عربـده‌ی گـاو و خر نـکن
عطـشان بـمان و از لـب دریـا نمک نگیر
سـر خـم به پیـش طایـفه‌ی بدگهر نـکن
هشدار!! لحظه‌لحظه‌ی صحبت غنیمت است!
با (او) نشسته‌ای به سخن... , مختصر نکن!!
پرسیـدمش: هـوای غزل کـرده‌ام, نوشت:
شعری به جز سروده‌ی (مهدی) ز بر نکن

محمد مهدی کریمی سلیمی