سلام نقش و نگار قشنگ خاطره ها

سلام نقش و نگار قشنگ خاطره ها
سلام یار کهن تر ز طول عمر دراز
درخت سرو بلورینْ دلِ سیه گیسو
سلام دخت پری چهره چون غزاله ی ناز

سحر که عکس رخ ات را به چشم می دیدم
که در سراسر گیتی تو سرخوش هستی و شاد
به لطف حضرت لبخند در دلم گفتم
چه خوب شد که مرا هم تو برده ای از یاد

تو کارهای جهان را به عینه می بینی؟
چقدر پست و حقیر است و بی مروت و خوار
چه کس تصور این داشت یاد هم نکنیم؟
تویی که از رگ قلبم جدا شدی انگار

تویی که زاده نگشته قشنگ تر از تو
به چهره مُهر و نشانی ز حوریان داری
و حال موی سپیدت و چین آن چشمت
و وای من که چه زیباتر هم شدی آری

و ما دو خط موازی هم ز روز ازل
بنا نبوده که هرگز کنار تو برسم
ولی خطوط زمان را من و تو پیمودیم
و پیر هم شده ایم از قضا جدا از هم

یکی به شرق و یکی هم به گوشه ی مغرب
زمین برای من و تو جدا ز هم چرخید
غروب چون که ز مشرق شد و طلوع از غرب
خدا دو چشم مرا لایق تن تو ندید

چه گویمت که پس از تو چه بر سرم آمد
درون قالب مصرع مجال گفتن نیست
ولی بدان که همان شد که ابتدا گفتم
برای یار تو جز یک نفس در این تن نیست

چه ابلهانه و مضحک تصور این که
ز دست رفته ی عشق تو جانشین دارد
کسی که جرعه ی نفرین عشق نوشیدست
برای تا به ابد چهره بر زمین دارد

مرا ببخش اگر از دست من دل تو شکست
ز داغ آه تو خاکستری شدم در باد
سکوت کردی و کر شد ز نعره گوش فلک
تو کاش می زدی از سینه بر سرم فریاد

ولی تو وقت وداع از دلم خبر نشدی
ز سرب داغ و مذابی که بر دلم پاشید
به دوستان تو گفتم که او عزیز من است
که بعد رفتن من هم مواظبش باشید

گذر کنم دگر این ها برای خواندن نیست
تو در هوای خود آن سمت و سوی دنیایی
و من نشسته ام این سو و می زنم فریاد
تفو به چرخ فلک، زنده باد تنهایی

محمد مهدی ارجمند

مذهب و دین عشق, عبد و عبید ندارد

مذهب و دین عشق, عبد و عبید ندارد
یک رسم کهنه است, حرف جدید ندارد

امیددان بلوری نهان به گنجه ی قلب
نگین روشن و زیباست, ولی امید ندارد


سیاه جامه ی شب صورتِ سیه گیسو
جمیع هرچه سیاهیست, روی سپید ندارد

ز عشق باده ننوشید و زهر آن نچشید
اگرچه جام طلاییست, به دل نبید ندارد

حصول مذهب رندانه است خشکی باغ
اسیر بند جنون است, درخت بید ندارد

محمد مهدی ارجمند