اینک این من که به پای تو درافتادم باز

اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر ،تو ببند ،تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان

فریدون مشیری

من نیز چو خورشید، دلم زنده به عشق است

من نیز چو خورشید، دلم زنده به عشق است
راه دل خود را، نتوانم که نپویم
هر صبح، در آیینهء جادویى خورشید
چون مى نگرم، او همه من، من همه اویم...

من سال‌هایِ سال

من سال‌هایِ سال
در حسرت شنیدنِ یک نغمه‌ی نشاط
در آرزوی دیدن یک شاخسار سبز
یک چشمه
یک درخت
یک باغ پرشکوفه
یک آسمان صاف
در دود و خاک و آجر و آهن
دویده‌ام
- فریدون مشیری -

یک آسمان پرنده رها روی شاخه‌ها، در باغ بامداد.

یک آسمان پرنده رها روی شاخه‌ها،
در باغ بامداد.

یک آسمان پرنده،
سرگرم شستشو
در چشمه‌سار باد!

یک آسمان پرنده،
در بستر چمن
آزاد، مست، شاد...

از پشت میله‌ها،
بغضی به های های شکستم،
قفس مباد!


فریدون مشیری

من دل به زیبایی به خوبی می‌سپارم

من دل به زیبایی به خوبی می‌سپارم
دینم این است
من مهربانی را ستایش می‌کنم

آیینم این است
من رنج ها را با صبوری می‌پذیرم
من زندگی را دوست دارم
انسان و باران و چمن را می‌ستایم
انسان و باران و چمن را می‌سرایم
در این گذرگاه
بگذار خود را گم کنم در عشق ، در عشق
بگذار از این ره بگذرم با دوست ، با دوست

فریدون مشیری

تو ای صفای چهره‌ات،

تو ای صفای چهره‌ات،
ز تاب شعله، آتشین!
رُخَت ز رقص شعله‌ها،
گُل آفرین، گُل آفرین.
ربوده هوش ما ز سر
به نغمه‌های دلنشین،
به آسمان نگاه کن!
میانِ این جرقه‌ها
تبسمی به ماه کن!

به آن ستاره هم بگو:
- تو نیز اگر جرقه‌ای ز آتشی،
در آتش کدام یار نازنین
چو من زبانه می‌کشی...؟

فریدون مشیری

مشت میکوبم بر در پنجه میسایم بر پنجره ها

مشت میکوبم بر در پنجه میسایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام ازهمه چیز
بگذاریدهواری بزنم هان با شما هستم این درها را بازکنید
من به دنبال فضائی میگردم لب بامی سرکوهی
که درآنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد چاره درد مرا باید این داد کند
ازشما خفته چند چه کسی می آید با من فریاد کند.....

فریدون مشیری

بسی گفتند « دل از عشق برگیر !

بسی گفتند « دل از عشق برگیر !
که نیرنگ است و افسون است و جادوست !»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است ، اما نوشداروست !

من، آفتاب پاک‌تری را

من، آفتاب پاک‌تری را
در نوشخندِ مهر تو می‌بینم
در مطلعِ بلندِ شکفتن...

گر تو آزاد نباشی

گر تو آزاد نباشی
نه همین غمکده، ای مرغک تنها قفس است
گر تو آزاد نباشی همه دنیا قفس است
تا پر و بال تو و راه تماشا بسته است
هر کجا هست، زمین تا به ثریا قفس است
تا که نادان به جهان حکمروایی دارد
همه جا در نظر مردم دانا قفس است.


فریدون مشیری