فعل هر حرف مرا هجر تو ماضی می کند

فعل هر حرف مرا هجر تو ماضی می کند
رفتنت تنها غزل را اعتراضی می کند

رفته ای یک روز اما سال ها بر من گذشت
رنج این دوری چه با علم ریاضی می کند

پشت من پر می شود از حرف های این و آن
رفتنت یک شهر را انگار قاضی می کند

ترک شیرازی سمرقند و بخارا را گرفت
دلبر من را تمام شهر راضی می کن
د

از همه دل برده ای گیسوی خود را وا نکن
پیچش گیسوی تو فتح اراضی می کند

علی قاسمیان

من دلخوشم با ظلمت این خانه ی ساکت

من دلخوشم با ظلمت این خانه ی ساکت
من بال پرواز خودم را بعد تو بستم
این کوه را کندم ولی رفتی تو از اینجا
بعد از تو من اندازه ی فرهاد خستم

هر شب که رویای می افتد به جان من
هر دفعه تا مردن مرا این پنجره می برد
باریدن برف و زمستان بی تو زیبا نیست
دیگر کنار پنجره چایی نخواهم خورد

چی مانده از این خانه جز احساس تنهایی
از خود نپرسیدی که او آنجا چرا مانده ؟
هر شب دو فنجان چای می ریزم ، نمیدانی
رویای بی رحم تو در این خانه جا مانده

رفتی ولی احساس می کردم تو اینجایی
انگار هر دفعه به من چشمم کلک می زد
چیزی نگو از تیرگی زیر چشمانم
رویای تو هر شب مرا اینجا کتک می زد

علی قاسمیان

وقتی کبوتر در قفس کاشانه می سازد

من مانده ام بعد از تو با تکرار این هجران
در جنگل تاریک موهای تو سرگردان

آجر به آجر روی هم چیدم منِ ساده
اما چه می دانستم اینجا می شود زندان

عمری اسیر یک نگاه دزدکی بودم
آخر چه چیزی در دو چشمانت شده پنهان

تقدیر شاعر ها اسارت بوده از اول
گاهی هجا و وزن ، گاهی شیوه ی چشمان

مثل وطن بودی همین علت مرا کافیست
خو کرده باشم من به این دیوانگی از جان

وقتی کبوتر در قفس کاشانه می سازد
تنها اسارت می شود میراث فرزندان


علی قاسمیان