تکرار است و

تکرار است و تکرار این سوال هر شبم‌ که "میشود برگردی؟" .

مثل آواز جیرجیرکِ تنهای پشت کُمد،


یک‌ریز، یک صدا و بیهوده فقط تورا می خوانم...

عادل_رستمکلایی

نفسم را حبس کرده‌ام مباداکه عطرت را،

نفسم را حبس کرده‌ام مباداکه عطرت را،
چشمانم را باز نمی‌کنم مبادا عکست را،
پنبه در گوش‌هایم گذاشته‌ام مبادا صدایت را،
زبان به دندانِ نیش گرفته‌ام که نامت را،
دستانم را بسته‌ام و پاهایم را هم،
و امّا خاطراتت پاک ‌نشدنی هستند.
راستی...
"تو چرا نمی‌روی زِ خاطرِ من؟ ".

عادل رستمکلایی