نفسم را حبس کرده‌ام مباداکه عطرت را،

نفسم را حبس کرده‌ام مباداکه عطرت را،
چشمانم را باز نمی‌کنم مبادا عکست را،
پنبه در گوش‌هایم گذاشته‌ام مبادا صدایت را،
زبان به دندانِ نیش گرفته‌ام که نامت را،
دستانم را بسته‌ام و پاهایم را هم،
و امّا خاطراتت پاک ‌نشدنی هستند.
راستی...
"تو چرا نمی‌روی زِ خاطرِ من؟ ".

عادل رستمکلایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.