در زیرِ بارِ منّتِ پَرتو نمی‌رویم

در زیرِ بارِ منّتِ پَرتو نمی‌رویم
دانسته‌ایم قدرِ شبِ تارِ خویش را...

صائب تبریزی

از من مرنج گر وسط دل نشاندمت

از من مرنج گر وسط دل نشاندمت
سائل عزیز خویش به ویرانه می برد!

تسلیم می‌کند به ستم ظلم را دلیر

تسلیم می‌کند به ستم ظلم را دلیر
جرم زمانه ساز، فزون از زمانه است

تک بیت صائب تبریزی

همه عالم در توست ،

همه عالم در توست ،
چون خود را دانستی ،
همه را دانستی ...

راز ما از پردهٔ دل عاقبت بیرون فتاد

راز ما از پردهٔ دل عاقبت بیرون فتاد

غنچه بوی خویش را تسخیر نتوانست کرد

کوزه سفالین که پنجاه بار بر سنگلاخ زد و نشکست،

کوزه سفالین که پنجاه بار بر سنگلاخ زد و نشکست،
بر ریگ نرم افتاد و بشکست،
عجب است!
قصه این است که آن کوزه منم..

هر که از دامنِ او دستِ مرا کوته کرد

هر که از دامنِ او دستِ مرا کوته کرد
دارم امید که دستش به گریبان نرسد

شرمنده نیستی که به این دستگاه حُسن

شرمنده نیستی که به این دستگاه حُسن
دل می‌بری ز مردم و انکار می‌کنی؟

هیچڪس !!!

هیچڪس !!!
ڪاش نباشد ، " نِگَــهش بر راهی " !!!

"صائب_تبریزے"

رحم کن بر دل بی‌طاقت ما ای قاصد

رحم کن بر دل بی‌طاقت ما ای قاصد
ناامیدی خبری نیست که یکبار آری

‏⁧صائب تبریزی