نه من از خود

نه من از خود
نه کسی از حالِ من
دارد خبر ...

#صائب تبریزی

غافلی از حالِ دل ، ترسم که این ویرانه را ؛

غافلی از حالِ دل ، ترسم که این ویرانه را ؛
دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند ...

تن به هجران دادن و از دور دیدن خوشترست

تن به هجران دادن و از دور دیدن خوشترست
من که از خود می‌روم چون در کنار آید مرا

#صائب_تبریزی

دزد را خاطر آگاه شب مهتاب است

دزد را خاطر آگاه شب مهتاب است
دل روشن‌گهران عاجز شیطان نشود

#صائب_تبریزی

چون خزان در برگ‌ریزان است گل‌ریزان ما...

چون خزان در برگ‌ریزان است گل‌ریزان ما...

صائب تبریزی

به یک قرار بود آب چون گهر گردد

به یک قرار بود آب چون گهر گردد
بهار زنده‌ دلان را خزان نمی‌ باشد

#صائب_تبریزی‌

تا نهادم پای در وحشت‌سرای روزگار

تا نهادم پای در وحشت‌سرای روزگار
عمر من در فکر آزادی چو زندانی گذشت

دوری جانان بُوَد

دوری جانان بُوَد
از دوری جان تلختر...

"صائب تبریزی"

ما را ز شب وصل چه حاصل؟

ما را ز شب وصل چه حاصل؟
که تو از ناز
تا باز کنی بندِ قبا،
صبح دمیده‌ست...!

صائب‌ تبریزی

کافی است بَهر سوختنم یک نگاه گرم

کافی است بَهر سوختنم یک نگاه گرم

آتش به جانم از سخن آتشین مزن...


#صائب |