به پیری آنچه مرا مانده لذت یاد است

به پیری آنچه مرا مانده لذت یاد است
دلم به دولت یاد است اگر دمی شاد است

به همنشین جوانی پیام باد عشق
تو را اگر که فراموش شد مرا یاد است

به بیستون همه نقشی زبان شیرینی‌ست

چرا که بر لبشان داستان فرهاد است

درون سینه ی من نیز ناشناسی هست
که من خموشم و او در فغان و فریاد است

#شهریار

گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود

گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود

آخرم داد چنــــــان تخته به طوفان که مپرس

عقـــل خـــــــوش گفت چو در پوست نمی گنجیدم

کــــــــه دلــــــــی بشکند آن پسته خنــــــــدان که مپرس

شهریار

از یـاد تـو بـرنـداشـتـم دسـت هـنـوز

از یـاد تـو بـرنـداشـتـم دسـت هـنـوز
دل هست به یاد نرگست مست هنوز

گر حال مرا حبیب پرسد گویید
بیمار غمت را نفسی هست هنوز



شهریار

من عاشق تو هستم

از عشق من به هر سو
در شهر گفت و گویی است
من عاشق تو هستم
این گفت و گو ندارد..

بگریز در آغوش من

بگریز در آغوش من

از خلق که گلها از باد گریزند در آغوش گیاهی ...

تا نه از گریه شدم کور بیا

تا نه از گریه شدم کور بیا

ورنه چه سود

از چراغی که بگیرند

به نابینایی.


#شهریار

دست با دوست در آغوش

دست با دوست در آغوش

نه حد من و توست

منم و حسرت بوسیدن خاک پایی...

 

"شهریار"