هیچ کس نمی توانست مرا به کشتن دهد

هیچ کس
نمی توانست مرا به کشتن دهد
هیچ کس
به قشنگی "تو"
مرا نکشت.


شهریار

قلم شیرین و خط شیرین ، سخن شیرین و لب شیرین

قلم شیرین و خط شیرین ، سخن شیرین و لب شیرین
خدا را ای شکر پاره مگر طوطی قنادی

تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی


گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی

[ شهریار ]

چشمـی به رهت دوختـه ام باز که شایـد

چشمـی به رهت دوختـه ام باز که شایـد

بازآیـی و برهانیـم از چشـم به راهــی

.................. شهریـار .................

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی
که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است

من به جان خواهم تو را

من به جان خواهم تو را
عشق
ای بلای آسمانی...


شهریار

بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد،

بی تو این دیده
کجا میل به دیدن دارد،
قصه‌یِ عشق مگر
بی تو شنیدن دارد؟


#شهریار

از زندگانیم گله دارد جوانیم

از زندگانیم گله دارد جوانیم

شرمنده جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق

داده نوید زندگی جاودانیم

چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر

وز دور مژده جرس کاروانیم

گوش زمین به ناله من نیست آشنا

من طایر شکسته پر آسمانیم

گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند

چون میکنند با غم بی همزبانیم

ای لاله بهار جوانی که شد خزان

از داغ ماتم تو بهار جوانیم

گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود

برخاستی که بر سر آتش نشانیم

شمعم گریست زار به بالین که شهریار

من نیز چون تو همدم سوز نهانیم

استاد شهریار

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام

نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام

از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار


کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام


"شهریار"

هر چه پُل پشتِ سرم هست خرابش بِنما

هر چه پُل
پشتِ سرم هست
خرابش بِنما
تا به فِکرم نزند
از رَهِ تو بَرگردم...


شهریار