هیچ کس
نمی توانست مرا به کشتن دهد
هیچ کس
به قشنگی "تو"
مرا نکشت.
شهریار
قلم شیرین و خط شیرین ، سخن شیرین و لب شیرین
خدا را ای شکر پاره مگر طوطی قنادی
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی
[ شهریار ]
چشمـی به رهت دوختـه ام باز که شایـد
بازآیـی و برهانیـم از چشـم به راهــی
.................. شهریـار .................
من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی
که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است
من به جان خواهم تو را
عشق
ای بلای آسمانی...
شهریار
دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام
"شهریار"
هر چه پُل
پشتِ سرم هست
خرابش بِنما
تا به فِکرم نزند
از رَهِ تو بَرگردم...
شهریار