گاه دنیا را به کامم می کند رویای عشق

گاه دنیا را به کامم می کند رویای عشق
گاه زهری بر روانم می نهد سودای عشق

گاه با لبخند جانان، اوج می گیرد دلم
گاه اما اشک باران می کند فتوای عشق

گاه شوق دیدنش پرواز را آسان کند
گاه بالم را شکسته می برد در پای عشق

گاه دستم را گرفته می کشد سوی بهار
گاه اما موج جوشانم کند دریای عشق

از ازل دنیا پریشان گشته از احوال آن
راز های خفته پنهان کرده در سیمای عشق


با همه تلخی کام و سخت جانی ها، دلم
با کمال میل، هر دم، سر نهد در پای عشق

سیمین حیدریان

خیره می مانم و بر ماه نگاهی دارم

خیره می مانم و بر ماه نگاهی دارم
با خیال خوش تو، صحبت ماهی دارم

وقت دیدار دلم در طلبت حیران است
بر دو چشمان سیاه تو ، پناهی دارم

ماه را می نگرم تا که نگاهت بینم
هر سحرگاه بر این قصه گواهی دارم

یاد ایام دی و گفت و شنودی زیبا
بر دلم مانده که من، حسرت آهی دارم

چه کنم تا که فراموش نگردد ایام ؟
از غم و غصه به جان، ترس تباهی دارم

آسمان تیره و احوال دلم بارانی ست
در گذرگاه زمان ، بخت سیاهی دارم

خنده های تو مرا فرصت شادی می داد
بی نگاه تو چه اندوه مباهی دارم....

سیمین حیدریان

عاقبت دیدن تو، قسمت چشمانم شد

عاقبت دیدن تو، قسمت چشمانم شد
نور چشمان تو چشم روشنی جانم شد

عاقبت باز رسیدم به در کوی خیال
پر پرواز شدی، بال تو درمانم شد


عاقبت دل به کنار تو دمی ساکن شد
خنده های تو شکوفایی بستانم شد

باز هم آمدی و گل به گلستان جا کرد
عطر دستان تو پیچید و به دستانم شد

شادمانی دلت، بر دل من جا خوش کرد
غصه ها رفت همه، حالت خندانم شد

خانه لبریز شد از عطر گل و ریحان ها
دل تپیدن بگرفت ، جان تو جانانم شد

عاقبت طالع نحسم به شکوفایی رفت
نور چشمان تو باریده و درخشانم شد

تو خدای دل و جانی و به هر حکم روا
عاقبت عشق تو هم قصه ی ایمانم شد....


سیمین حیدریان

در عمیق ترین گوشه چشمت

در عمیق ترین گوشه چشمت
جایی برای زیبایی ها،
در خلوت ترین گوشه قلبت
جای برای عشق،
در ساکترین گوشه ذهنت
جای برای اندیشیدن
و در شلوغترین لحظاتت،
لحظه های برای دوست
کنار بگذار....


سیمین حیدریان

بت شکن باش , بت , بتکده ها را بشکن

بت شکن باش , بت , بتکده ها را بشکن
تو خدایی بکن و شعبده ها را بشکن
ماه من باش , به تاریکی شب نور بتاب
بغض افتاده بر این غمکده ها را بشکن
قدحم پر کن از آن باده ی مرد افکن خود
قفل های زده بر میکده ها را بشکن
قصه گوی شب طولانی و تاریکم باش
شهرزادا, تو بیا, شب زده ها را بشکن
غرق در بوسه بکن این لب خاموشم را
مهر بنشسته بر این غمزده ها را بشکن
بشکن مهر سکوتی که به دل جا دادی
مثل طوفان بلا, این سده ها را بشکن
مهربان باش و در اغوش بکش جانم را
بگشای خانه و خلوتکده ها را بشکن....

سیمین حیدریان