چون به عشــــــق تو اسیرم با دلم بد تا نکن

چون به عشــــــق تو اسیرم با دلم بد تا نکن

روز و شب در پیش چشمانت مرا حاشا نکن

نام من مجنون شهر و آب من از سر گذشت

بیش از این ها پس تو فکــــر آبروی ما نکن

خشت خشت خانه ی قلــبت عزیزم مال من

در به روی دزد های عشــــــــق مردم وا نکن

با دو چشم شعله رنــــگت دل ز آدم می بری

با کمـــــــان ابروانــــــــت شورشی بر پا نکن

صورت تو بی قلــم مو هم خودِ نقاشی است

بی جهت خود را برای ایـــــن و آن زیــبا نکن

خوبِ من وقتی که میخندی زمین گل میکند

شهر را با آهِ جان سوزت پر از ســــــــرما نکن

من به عشق گونه های سیــــــب تو آدم شدم

در هـــــــــوای بوسه های خـــود مرا تنها نکن

لابه لای دفتــــــر شــــعرت نوشتم  : ای عزیز

نامه ی مــــــرگ مرا با رفتــــــنت امــــضا نکن


سمیه_ملکی

حالی که دارم حال خوب و روبراهی نیست

حالی که دارم حال خوب و روبراهی نیست

در دفتر عمرم به جز رنگِ سیاهی نیست

من در هیاهوی جهان گم میشوم بی تو

وقتی به قدر سوزنی اینجا نگاهی نیست

با یاد تو سر میکنم هر روز و میدانم

این حسّ زیبایی که دارم اشتباهی نیست

از پنجره سر میکشم ؛ عطر تو می آید

یک سایه می بینم ولی شال و کلاهی نیست

بردار امشب با خودت کیفِ غزل ها را

باید که برگردی گلم این دلبخواهی نیست

دستان خود را هدیه کن در دست من بگذار

با بوسه های گرم تو تا عشق راهی نیست

سمیه ملکی

رفتی و بعد از تو تمام شهر خالیست

رفتی و بعد از تو تمام شهر خالیست
حتی برایم زنده ماندن احتمالیست

آنقدر شبها در نبودت گریه کردم
در برکه ی چشم سیاهم خشکسالیست

عطر غزلهای کسی پیچیده اینجا
یا رد پای غصه ای در این حوالیست؟

آماده اند تا خون شعرم را بریزند
حال و هوای هر شب من پرتقالیست


بعد از تو هر فصلی که من دیدم خزان بود
دور و بر عشقت فقط گل های قالیست

دیشب گرفتی دستهای خسته ام را
تاآمدم باور کنم دیدم خیالیست

سمیه ملکی

تنها تو باشی پیش من روی زمین ؛ کافیست

تنها تو باشی پیش من روی زمین ؛ کافیست
گاهی به شبهایم بتابی تو همین کافیست
از های و هوی مردمانِ این جهان سیرم
لحن صدایت مهربان و دلنشین کافیست
هر دفعه گفتم عاشقی آهسته خندیدی
حل کن معما راعزیزم نقطه چین کافیست
خورشید ؛ کنج آسمان بیهوده می سوزد

چون با منی تک بوسه های آتشین کافیست
با گوشه ای از رقص خود امشب قیامت کن
حرفی نزن درباره ی دنیا و دین کافیست
ای بهترینم این غزل با عشق تقدیمت
چیزی نمیخواهم فقط یک آفرین کافیست


سمیه ملکی