چشم دیدنت را نداشتم

چشم دیدنت را نداشتم
چون نابینا بودم
ولی تو نیز کم سو شدی
چرا که چراغت  بهر روشنایی خشکیده بود
و نه احساسی
برای یک لبخند؛
و چنان در خویشتن خویش خزیدی
که ابرهای آسمان هم
درد اضمحلال را چشیدند
و خدایگان صبر
برای قرصی نان،
عشق را به مسلخ  بردند
و من لباس غم را می پوشم
تا مبادا عریانی روحم عیان شود
و ماه، در پشت ابر نماند
او به سرعت رفت
چون انتظار را حوصله نداشت برای ماندن


رضا کشاورز

ساعت کوکی ام از من باتری می خواهد

ساعت کوکی ام از من باتری می خواهد
بناچار
تار را برداشتم‌
تا بنوازم سکوت رفتن را
صدای تار هم صامت بود
اگرچه بنظر خوش نوایی بود
در آلبوم خاطرات
لبخندهای معصومانه کودکی ام
به یغما رفته است
الحق که دنیا طرار ماهری است


رضا کشاورز

سکوت چشمانت

سکوت چشمانت
آتشی است
زیر خاکستر
که با هر پلکی
رویایی را شکوفا می کند
‌و در آغوش لحظه های دیدار
ابرها را باید گریست...
ای شعله اندوده
خرمن من
سالهاست
در انتظار بوسه های تو
ارغوانیست
شاید
تلی از خاکستر شدن را
تجربه کند

رضا کشاورز

ما قصه ی خویش ساده گفتیم

ما قصه ی خویش ساده گفتیم
از سرو ز پا فتاده گفتیم
هشیار بدیم اگرچه گاهی
در وصف شراب و باده گفتیم


رضا کشاورز

مرا به دیاری ببر

مرا به دیاری ببر
که اندوه مردمان
فاصله هاست.
به غربتی ببر
که ترانه ها
نجوای روشن اندیشه اند.
مرا به ژرفنای اندیشه ای تابناک ببر
به شعاع ابدیت.
به آفتاب،
به روشنی.
به سایه ها اعتنا نکن
که لباسهای مندرس خاکند.
مرا به تلالو خورشید ببر
به ذوق ذوق نور
به فوران دلتنگی.


رضا کشاورز

از دور دستهای بی نهایت

از دور دستهای بی نهایت
چون خطی مورب
جامه دران
به دیدارت آمدم
در آن تقاطع شوم
همچون شمعی
با دیدنت
آب شدم
چه شد
که سپس
تا بی نهایت
از تو دور شدم


رضا کشاورز

ندای عشق را با تو در میان گذاشتم

ندای عشق را
با تو در میان گذاشتم
آبی و شفاف
اما افسوس
پژواک از سیمایی دیگر آمد...


رضا کشاورز

در میان همه رازها

در میان همه رازها
سکوت تو
بزرگترین اسرار بود
و شومی لحظه هایی که
عریانی روح مرا
به تصویر می کشد
و برگشتی بی فروغ
که تنویر افکار را به دوش می کشد
شاید روزی در شب
یا
طلوعی در غروب
پنهان شده است
و ارابه ای که از پهن دشت آرزوها می گذرد
تا حسرتی دوباره را
برای ساحل نشینان
به ارمغان آورد
...
تا تو را می بایدم
از کدامین آسمان ها باید گذشت؟


رضا کشاورز

در این روزهای بی تو

در این روزهای بی تو
که دقیقه ها و ثانیه ها
همچون سالی از یکدیگر درگذرند
در عجبم
از آمدن این نوروزهای سلسله وار


رضا کشاورز

در میان واژه های

در میان واژه های
شب
و
سکوت
و
غم
و
تنهایی
که همه مصرعی از یک بیت هستند
افسوس که من مصرع دوم نمی دانم

رضا کشاورز