در اشتیاق رسیدن شبم

در اشتیاق رسیدن شبم
آرامش دوست داشتنی
نسیمی ملایم
از پنجره رو به باغچه
جشن جیرجیرک های آوازه خوان
سکوت شب
نقش بند درخشش ستارگان
در قاموس آسمان تیره
همه , مرا بر سر ذوق می آورد
قلمم فراتر از انگشتانم
کاغذ را سیاهه میکند
صدای نفس هایم می آید
چه غوغایی دارد
چه رازهای پنهان
حرف های نشیدنی
سکوت شب

در این هم آوایی زیبا
کاغذم
قلمم
دیدگانم
در حال آفرینش ترانه ای
به طراوت خیال دوست است

فریادی آرام میزنم
دستار بر پا
جنون عشق دارم
سرمست و حیران
دنیایی به بزرگی
سکوت شب دارم

زیاد گفتم
شب به انتها رسید
وقت سپردن
این مثنوی
به طنین پر تلاطم روز است

حسین رسومی

چو دل به صید نهادم

چو دل به صید نهادم
مسرور شدم به واپسین اشک‌های
غلطان شده بر چهره اش
نقش بسته برتارک دیدگانش
غمزه به چهره
کمند بر گیسوان
ناز در کرشمه
صیاد را در دام صید فکند

چه غوغایی
چه شیدایی
چه پریشان مویی

صیاد رقصان
صید در بند دل
میچرخد و نوا سر میدهد
در بندم و شاد
که صیادم
و عاشق دل سپرده

می روم و می بویم و می گویم
این مسلخ من است
نه سر بر دار رسوا
می نهم پا در رکاب
تا هر کجا کشاند صیدم
خرسند و خندان
در این زمان
که صیاد , صید گشته
در این شکار


حسین رسومی

چه زیباست وزیدن باد پاییزی

چه زیباست وزیدن باد پاییزی
برگها به رقص می آیند
درخت اقاقیا رقص کنان
ما را به پای کوبی دعوت میکند
زلف گیسوانش پریشان می شود
برگها نغمه کنان
آواز پرستوی مهاجر را می خوانند
آری چه زیباست
آشفتگی چهره شاد یارم
سرخی گونه هایش
سیاهی گیسوان یارم
روشنی چشمانش
من را به وجد می آورد.

وزیدن باد
آشفته بازاری می سازد

خروش موج دریا
پایکوبی خاک و خاشاک
ترانه خوانی خش خش برگها
همه فریاد
خواستن وصل یار را می زنند

حسین رسومی