#نامه_های_سوخته

گفت...
یک روزی...
یک‌ جایی...
باز همدیگر را خواهیم دید؛
خدا کند از یاد نَبَرَد...
که از همان روز...
همان‌جا....
منتظر نشسته‌ام!


#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته

رفتن،

رفتن،
که همیشه دست تکان دادن نیست
همیشه باخداحافظ گفتن همراه نیست
می‌شود بمانی اما رفته باشی!چقدر دورِمان پُراست،
از مانده‌های رفته!
حامد نیازی

نیستی

نیستی
به خودم سیگار تعارف می‌زنم
به جای تو اخم می‌کنم
به جای خودم شرم !
جای تو لبخند می‌زنم و جای خودم
عاشقت می‌شوم!
نیستی...
و من اینطور ساده دیوانه می‌شوم !

#حامد_نیازی

یشود بپرسم بیدارید؟

میشود بپرسم بیدارید؟
شما بگویید مگر فڪر و خیالت مجالِ خواب میدهد!؟

میشود لبخند ڪـہ زدم بگویید...
اصلا مگر این فڪرِ من نیست
پس چرا فقط پیش توست ؟!

میشود اخم ڪنی...
میشود یقـہ ام را بگیرے و بڪشے سمتِ صورتت
چشم در چشمم بدوزے و داد بزنے
بوسـہ ام ڪو لعنتی ؟؟!

میشود؟
خب اگر نمیشود این چند خط را برعڪس بخوان
حتما میشود!
از من بپرس بیدارم !؟
قول میدهم جواب هایم خوشحالت ڪند !


" حامد نیازے "

اصلا بی هوا بیا!

اصلا بی هوا بیا!
تو که بیایی
هوا میخواهم چکار؟
نفس میخواهم چکار؟
بیایی
کمی شعر میخواهم
کمی زانویت را تا سر بگذارم رویش
چند دانه انگشت که موهایم را به هم بریزد!
و...
کمی مرگ!

#حامد_نیازی

صبح ها
یکی از خاطراتت که
بیشتر از همه دوستش دارم
برایم شعر جدید دم می کند!
می نوشم
" دوستت می دارم "
و زندگی شروع می شود...!

#حامد_نیازی